معنی دامنه

لغت نامه دهخدا

دامنه

دامنه. [م َ ن َ] (اِخ) از قرای ناحیه ٔ لاریجان است در مازندران در دامنه ٔ کوه دماوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 299).

دامنه. [م َ ن َ / ن ِ] (اِ) فراخای زیر کوه. دامن کوه. لحف. (منتهی الارب). بن کوه. پهنای کوه. زیر کوه یا بلندی: مناره ٔ بلند در دامنه ٔ الوند پست نماید. (گلستان).
چشم چو بگشود در آن دامنه
دید که جا تر بود و بچه نه.
ایرج میرزا.
- دامنه ٔ کوه، دامن کوه. زیر سینه ٔ آن:
آن بحر محیط الم عشق بتانیم
کز دامنه ٔ کوه بلا ساحل ما شد.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج).
حضیض، پستی زمین در دامنه ٔ کوه. (از منتهی الارب).
- تا دامنه ٔ قیامت، تا دامن قیامت. همیشه. الی الابد. تا اول قیامت.

دامنه. [م َ ن ِ] (اِخ) دهی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در18هزارگزی باختر ساردوئیه و 5هزارگزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه کوهستانی است و سردسیر و دارای 60 تن سکنه. آب آن از قنات است و رودخانه. محصول آنجاغلات و حبوبات است و شغل اهالی آن زراعت و گله داری وراه آن مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

دامنه. [م َ ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا. واقع 17هزارگزی شمال باختری اصطهبانات، کنار راه فرعی خرامه به اصطهبانات و نی ریز جلگه است و معتدل و دارای 120 سکنه. آب آن از چشمه است و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه و برزک و شغل اهالی آنجا زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

دامنه. [م َ ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 16هزارگزی خاور داران و متصل به شوسه ٔ اصفهان به کوهرنگ و داران. دامنه و سردسیر و دارای 1986 سکنه است. آب آن ازرودخانه است و محصول آن غلات و حبوبات و کتیرا. شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی بافی و جاجیم بافی است. تلفن و مرکز پخش بنزین و در حدود 25 باب دکان دارد. در شمال این آبادی چمن وسیعی وجود دارد که با هواپیماهای سبک می توان در آن نشست. در 9هزارگزی مسیر شوسه ای که از نجف آباد به دامنه می رسد منطقه ای بنام کیز وجود دارد که در فصل زمستان آنجا سرمایی سخت و شدید می شود. و در موقع بارندگی و برف عبور از آن غیرممکن می گردد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


دامنه دار

دامنه دار. [م َ ن َ / ن ِ] (نف مرکب) که دامنه دارد. دارای دامنه. || وسیع. پهناور. موسع. با عرض و طول بسیار. ممتد.
- ابری دامنه دار، که دنباله ٔ آن نگسلد.
- ادعای دامنه دار، طولانی.
- اقداماتی دامنه دار، سخت وسیع و ممتد.
- بارانی دامنه دار، که دیر زمان ببارد.
- بحثی دامنه دار، بحثی پردامنه.طولانی.
- تظاهرات دامنه دار، ممتد و وسیع.
- جنگی دامنه دار، که بدرازا کشد. که دیر بپاید.
- فعالیت دامنه دار، ممتد.
- مبارزه ٔ دامنه دار، ممتد. که زود بانجام نکشد.

فارسی به انگلیسی

دامنه‌

Circle, Compass, Extent, Flank, Gamut, Kingdom, Lap, Latitude, Range, Reach, Skirt, Width

فارسی به ترکی

فرهنگ معین

دامنه

(مَ نِ) (اِ.) کناره، حاشیه.

فرهنگ عمید

دامنه

دامن و کنارۀ چیزی، دامن‌مانند، حاشیه، کناره،
(جغرافیا) قسمت شیب‌دار کوه، پایین کوه،

=حصبه

حل جدول

دامنه

قسمت پایین کوه

حاشیه، کناره

فارسی به عربی

دامنه

تنوره، سفح التل، غزاره، قدم

مترادف و متضاد زبان فارسی

دامنه

دامان، پایین، ذیل، زیر، دامن، سینه‌کش، شمول، گستره، انتها، دنباله، اطراف، دوره

فرهنگ فارسی هوشیار

دامنه

حاشیه، کنار، پای کوه، دامن کوه

فارسی به آلمانی

دامنه

Fuß (m), Herumgehen, Rock (m)

معادل ابجد

دامنه

100

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری