معنی داربست

لغت نامه دهخدا

داربست

داربست. [ب َ] (اِ مرکب) داربند. چفتی که تاک و کدو بر آن اندازند تا پهن شود و خوشه ها بدان آویزند. (آنندراج). || چوبی چند که معماران بالای آن نشسته، کار میکنند. (آنندراج).

داربست. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان فرامرزان بخش بستک شهرستان لار. چهل و دوهزارگزی جنوب باختر بستک. دامنه ٔ شمالی کوه داربست. گرمسیر و مالاریائی است و سکنه ٔ آن 270 تن است. آب آنجا از باران. محصول آن خرما. دیمی. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

فارسی به انگلیسی

داربست‌

Espalier, Latticework, Staging, Trellis

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ معین

داربست

(بَ) (اِمر.) چوب بند، چوب بست.

فرهنگ عمید

داربست

چوب‌بندی،
چوب‌بست،
چوب‌هایی که زیر درخت انگور برپا کنند و شاخه‌های تاک را روی آن بیندازند، داربند،

فارسی به عربی

داربست

تسقیل

فرهنگ فارسی هوشیار

داربست

چوب بست، چوب بندی

واژه پیشنهادی

سوئدی به فارسی

spalj -verk-gallerverk

شبکه، داربست، چفته، داربست بستن،


spalj

داربست بندی، شبکه، چیز شبکه مانند، شبکه داربست،

انگلیسی به فارسی

scaffolding

داربست گذاری، داربست، قلاب شدن کوره

معادل ابجد

داربست

667

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری