معنی دارای نظم و انضباط

عربی به فارسی

انضباط

انضباط , انتظام , نظم , تادیب , ترتیب , تحت نظم و ترتیب در اوردن , تادیب کردن

فارسی به عربی

انضباط

انضباط


نظم

انضباط، ترتیب، رتبه، شعر، قافیه، قصیده، متر

لغت نامه دهخدا

انضباط

انضباط. [اِ ض ِ] (ع مص) سامان گرفتن. بنوا شدن. خوب نگاهداشته شدن. نظم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). || (اِمص) پیوستگی و مضبوطی. (غیاث اللغات) (آنندراج). نظم و انتظام و ترتیب و درستی و عدم هرج و مرج. (ناظم الاطباء). سامان پذیری و آراستگی. || (اصطلاح نظامی) پیروی کامل از دستورهای نظامی. مقابل بی انضباطی. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح آموزش و پرورش) پیروی از مقررات مدرسه و آن نمره ای دارد که با نمره ٔ دروس دیگر جمع نمی شود.
- انضباط داشتن، منظم بودن و انتظام داشتن و درستی در کار داشتن. (ناظم الاطباء).
- بی انضباط، آنکه از مقررات پیروی نمی کند. نابسامان.

فرهنگ عمید

انضباط

رفتار دارای نظم و پیرو اصول معین،
(اسم) قاعده یا اصول حاکم بر فعالیت‌ها در رفتارها،

فرهنگ معین

انضباط

(مص ل.) نظم داشتن، (اِمص.) نظم و ترتیب. [خوانش: (اِ ض ِ) [ع.]]

مترادف و متضاد زبان فارسی

انضباط

ترتیب، دیسیپلین، نظام، نظم، ادب، نزاکت


نظم

آراستگی، آراستگی، انتظام، انضباط، ترتیب، تنظیم، سازماندهی، سامان، قاعده، قانون، نسق، نظام، شعر،
(متضاد) نثر

فرهنگ فارسی هوشیار

انضباط

سامان گرفتن، بنوا شدن، خوب نگاهداشتن شدن، نظم داشتن


با انضباط

ساماندار (صفت) آنکه انضباط دارد با نظم منضبط مرتب: شخص با انضباطی است مقابل بی انضباط، کسی که کاملا مقررات نظام را مراعات کند مقابل بی انضباط.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

انضباط

سامان گرفتن، سامان پذیری

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

دارای نظم و انضباط

2075

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری