معنی دادخواست

لغت نامه دهخدا

دادخواست

دادخواست. [خوا / خا] (مص مرکب مرخم، اِمص مرکب) داد خواستن:
جان نیارد هرگز از وی دادخواست
داد مظلومان از اینسان میدهد.
عطار.
|| (اِ مرکب) فرهنگستان این لغت را به جای عرضحال برگزیده است یعنی نامه ای متضمن شکایت از کسی.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ عمید

دادخواست

داد خواستن،
(اسم) (حقوق) نامه‌ای که دادخواه به دادگاه بنویسد و دادخواهی کند، عرض‌حال،

فارسی به عربی

فرهنگ معین

دادخواست

(خا) (اِمر.) عرضحال، نوشته ای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری می شود.

حل جدول

دادخواست

شکایت نامه

مترادف و متضاد زبان فارسی

دادخواست

دادنامه، شکایت، شکوائیه، عرضحال

فارسی به آلمانی

دادخواست

Anpassen, Anzug (m), Farbe (f)


ازبین رفتن(ادعا) رد کردن دادخواست

Balken, Bar (f), Gericht (n), Lokal (n)

انگلیسی به فارسی

plea

دادخواست


petition

دادخواست


suit

دادخواست

واژه پیشنهادی

شکوائیه

دادخواست

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عرض حال

دادخواست

معادل ابجد

دادخواست

1076

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری