معنی داب
لغت نامه دهخدا
داب. (ع اِ) کروفر. (از شرفنامه ٔ منیری). دارات. شأن و شوکت و خودنمائی. (برهان):
گر ببینی آنهمه دارات و داب و داروگیر
که به امر شاه و رسم باستان آورده اند.
ملا مطهر (از آنندراج)
داب المیزان
داب المیزان. [بُل ْ می] (اِخ) دهی شش فرسنگ مشرقی فلاحی یادورق قدیم. (فارسنامه ٔ ناصری ص 239).
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اخلاق، خاصه، خصلت، خلق، خو، رسم، شیمه، عادت، منش
فرهنگ فارسی هوشیار
خو، عادت، رسم، شان خزنده، دیوار خز از پرندگان، سه انگشتی گونه ای کپی خوی، کار، شیوه (اسم) عادت خوی شان.
فرهنگ فارسی آزاد
دَأب- دَئب، (دَأبَ- یَدأبُ) جدیت کردن در کار با وجود سختی و تَعَب- کوشیدن در کار با استقامت و تحمل رنج و سختی
دَأب، دَئب- خوی- کار- شأن- رتبه- عادت
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
7