معنی خویلد

لغت نامه دهخدا

خویلد

خویلد. [خ ُ وَ ل ِ] (اِخ) ابن نُفَیل پدر خدیجه زن اول پیغمبر بود.

خویلد. [خ ُ وَ ل ِ] (اِخ) ابن صخربن عبدالعزی بن معاویهبن مخترش. صحابی بود. (یادداشت مؤلف).

خویلد. [خ ُ وَ ل ِ] (اِخ) ابن عمرو الکعبی مکنی به ابی شریح صحابی بود. (یادداشت مؤلف).

خویلد. [خ ُ وَ ل ِ] (ع اِ مصغر) مصغر خالد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).

خویلد. [خ ُ وَ ل ِ] (اِخ) ابن مره مکنی به ابوخراش هذلی از بزرگان عرب بود. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 300 و خاندان نوبختی ص 197 و 198 شود.

خویلد. [خ ُ وَ ل ِ] (اِخ) ابن خالد هذلی مکنی به ابوذویب و ملقب به قطیل از شاعران بود. رجوع به معجم المطبوعات ج 4 ص 185 و اعلام زرکلی ج 1 ص 300 شود.


ربیعةبن خویلد

ربیعهبن خویلد. [رَ ع َ ت ِ ن ِ خ ُوَ ل ِ] (اِخ) ابن سلمهبن هلال بن عامربن عائدبن کلیب بن عمروبن لؤی بن رهم انماری. ابن شاهین از طریق ابن کلبی او را در شمار راویان آورده و ابن فتحون و ابوموسی نیز آن را پذیرفته اند. (از الاصابه ج 1 قسم 1).


حبال

حبال. [ح ِ] (اِخ) ابن سلمهبن خویلد، برادرزاده ٔ طلحهبن خویلد است. (منتهی الارب).


شتیم

شتیم. [ش ُ ت َ] (اِخ) ابن خویلد فزاری. شاعر است. (منتهی الارب).


ابوشریح

ابوشریح. [اَ ش ُ رَ] (اِخ) عمروبن خویلد. رجوع به ابوشریح خزاعی شود.


یزید

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن الصعق. رجوع به یزید (ابن عمروبن خویلد...) شود.


عمرو

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن امیهبن خویلد. رجوع به عمرو ضمری شود.


خدیجه

خدیجه. [خ َ ج َ] (اِخ) بنت خویلد، همسر پیغمبر اسلام. رجوع به خدیجه الکبری شود.

حل جدول

خویلد

پدر حضرت خدیجه


پدر حضرت خدیجه

خویلد

معادل ابجد

خویلد

650

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری