معنی خوشایند عاطفی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
خوشایند. [خوَ / خ ُ ی َ] (اِمص مرکب) تملق. تبصبص. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف): برای خوشایند او این کارها را کرد. این کار خوشایند نیست. || (نف مرکب) بانوازش. دلنواز. (ناظم الاطباء). || بامزه. لذیذ. (یادداشت بخط مؤلف). || مقبول. دلپذیر. موافق. پسند. محبوب. پسندیده. مطبوع. (ناظم الاطباء). مرغوب فیه. (یادداشت بخط مؤلف). موردپذیرش. موردپسند.
عربی به فارسی
موثر , محرک , نفسانی , اسم خاص مونث , مریم مجدلیه , ضعیف وخیلی احساساتی , سرمست , اتشی مزاج , سودایی , احساساتی , شهوانی
فارسی به انگلیسی
Prepossessing, Agreeable, Acceptable, Balmy, Bland, Bonny, Cool, Delicate, Effective, Enjoyable, Gemütlich, Glad, Grateful, Kindly, Likable, Likeable, Liking, Mellow, Nice, Palatable, Piquant, Pleasant, Pleasing, Refreshing, Salubrious, Savory, Savoury, Smooth, Sweet, Toasty, Welcome
فارسی به آلمانی
Begrüßen, Willkommen (n), Willkommen, Willkommen
فرهنگ عمید
چیزی که آن را میپسندد، پسندیده، شایسته، مقبول،
(اسم مصدر) چاپلوسی، تملق،
رضایت،
فارسی به عربی
مترف، مرحبا
واژه پیشنهادی
دلربا
معادل ابجد
1141