معنی خود داری کردن

حل جدول

خود داری کردن

ابا, امتناع, پرهیز, امساک


خود داری

ابا، نکول

فارسی به عربی

لغت نامه دهخدا

خود کردن

خود کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) کلاه خود بر سر گذاردن. کنایه از مسلح شدن است.

خود کردن. [خوَدْ / خُدْ ک َ دَ] (مص مرکب) کار خود بدون مشورت دیگری کردن. عملی که خود شخص انجام دهد:
خود کردن و جرم دوستان دیدن
رسمی است که در جهان تو آوردی.
سعدی (طیبات).


پیش داری کردن

پیش داری کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) قابلگی کردن. بچه را گرفتن (ماما).


نگاه داری کردن

نگاه داری کردن. [ن ِ ک َ دَ] (مص مرکب) محافظت کردن. حراست کردن. (فرهنگ فارسی معین). || پرورش دادن. (ناظم الاطباء). مواظبت کردن. توجه دقیق به کار بردن. (فرهنگ فارسی معین). از چیزی یا کسی مواظبت و نگه داری کردن. دلسوزانه مراقبت کردن. موجبات پرورش و آسایش کسی را فراهم کردن: سمک گفت شما را می باید بودن که اسب گله ٔ شاه می آورند، نگاه داری می کنم باشد که به دست توانم آوردن. (سمک عیار ج 1 ص 138، از فرهنگ فارسی معین).


چله داری کردن

چله داری کردن. [چ ِل ْل َ / ل ِ چ ِ ل َ / ل ِ ک َ دَ] (مص مرکب) مراسم عزای چهلم مرگ کسی را به پاداشتن. در روز چهلم مرگ کسی مراسم خاص عزاداری را به جای آوردن. چله گرفتن. چله داشتن. || مراسم چله نشین صوفیان:
مال یتیمان خوری پس چله داری کنی
راه مزن بر یتیم دست بدار از چله.
سنائی.
و رجوع به چله و چله دار و چله داری و چله داشتن و چله گرفتن شود.


داری

داری. [را] (اِخ) شهری است میان نصیبین و ماردین. (منتهی الارب). رجوع به دارا شود.

داری. [را] (اِخ) وادیی است به دیار بنی عامر. (منتهی الارب).

داری. [را] (اِخ) قلعه ای است به طبرستان. (منتهی الارب). رجوع به دارا شود.

داری. (اِخ) یکی از طوایف ترکمن ایران. (جغرافیای سیاسی ایران کیهان ص 193). در تاریخ گزیده نام این طایفه جزو طوایف لرآمده است. رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 547 شود.

داری. [ری ی] (ع اِ) خداوند نعمت. || کشتیبان. (منتهی الارب). || مرد ملازم خانه. || مشکی که از دارین بحرین می آورند. || (ص) آگاه و مطلع. واقف. (ناظم الاطباء). || بادرایت. ج، دراه. || عطار. (اقرب الموارد). بوی فروش. || منسوب به دارین است که در بحرین واقع و مرکز عطرفروشان بوده است.

فرهنگ فارسی هوشیار

داری

‎ بویه فروش، کشتیبان در ترکیب بمعنی داشتن ورزیدن حفظ کردن آید: باغداری قپان داری ترازو داری خانه داری چارواداری علم داری کرسی داری گله داری مرغداری.


عزا داری کردن

(مصدر) بر پا داشتن مراسم عزا سوگواری کردن.

معادل ابجد

خود داری کردن

1099

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری