معنی خواهش و تمنا

حل جدول

خواهش و تمنا

آج


تمنا

درخواست، استدعا، تقاضا، خواهش

فرهنگ فارسی هوشیار

تمنا

خواهش و آرزوی، آرزو و امید و خواهش

کلمات بیگانه به فارسی

تمنا

خواهش

لغت نامه دهخدا

تمنا

تمنا. [ت َ م َن ْ نا] (اِخ) میرزا محمدی اجدادش ایرانی بودند و در کابل متولد شد و به دهلی رفت و در سال 1160 درگذشت. از اوست:
چون تمنا را به بزم خویش گریان دید گفت
کین مرا رسوای عالم کرد بیرونش کنید.
(از قاموس الاعلام ترکی).

تمنا. [ت َ م َن ْ ن] (اِ) خواهش و آرزوی و خام و تباه از صفات اوست و بالفظ یافتن و کردن و داشتن و پختن و بستن و در دماغ آوردن و در دل شکستن و سوختن مستعمل. (آنندراج). مأخوذ از تازی (تمنی) آرزو و امید و خواهش. (ناظم الاطباء):
گر هیچ خرد داری و هشیاری وبیدار
چون مست مرو بر اثر او به تمنا.
ناصرخسرو (دیوان ص 3).
چو رسی به طور سینا ارنی مگوی و بگذر
که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی.
(از افزوده های نفیسی بر دیوان رضی نیشابوری).
سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری
هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن.
خاقانی.
خاک درت را هر نفس برآب حیوان دسترس
خصم تو در خاک هوس تخم تمنا ریخته.
خاقانی.
ملک عجم چو طعمه ٔ ترکان اعجمی است
عاقل کجا بساط تمنا برافکند.
خاقانی.
ای ز تو ما بی خبر ما به تمنای تو
بسکه بپیموده ایم عالم خوف و رجا.
خاقانی.
چونکه به دنیاست تمنا ترا
دین بنظامی ده و دنیا ترا.
نظامی.
تمنای گل در دماغ آورند
نظر سوی روشن چراغ آورند.
نظامی (از آنندراج).
دل به تمنا که چه بودی ز روز
گرشب ما را نشدی پرده سوز.
نظامی.
غم به تمنای تو بخریده ام
جان به تمنای تو بفروخته.
سعدی.
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان.
سعدی.
آه اگر دست دل من به تمنا نرسد
یا دل از چنبر عشق تو بمن وا نرسد.
سعدی.
گر تو خواهی که برخوری از عمر
خلق را هم جز این تمنا نیست.
ابن یمین.
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است.
حافظ.
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی.
حافظ.
بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون
هرکه اینجا بیشتر در دل تمنا بیشتر.
صائب (از آنندراج).
روزه سازد پاک صائب سینه ها را از هوس
ز آتش امساک می سوزد تمناهای خام.
(ایضاً).
رجوع به دیگر ترکیبهای این کلمه شود.

تمنا. [ت َ م َن ْ نا] (اِخ) از شعرای هندوستان و از برهمنان است. از مردم شکوه آباد و در لکهنو می زیست. از اوست:
ای در تو مأمن بیچارگان
مرهم ریش غم آوارگان.
(از قاموس الاعلام ترکی).

تمنا. [ت َ م َن ْنا] (اِخ) خواجه محمدعلی بن خواجه عبداﷲ تأیید در شهر عظیم آباد هندوستان می زیست در عذوبت بیان و طلاقت لسان منزلتی داشت و در سال 1233 در گذشت. از اوست:
دمی که گشت تمنا بلند شمشیرش
ز خاک تا سر افلاک الامان برخاست.
(از قاموس الاعلام ترکی).

تمنا. [ت َ م َن ْ نا] (اِخ) میرزا ابوالحسن شیرازی که در زمان شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی می زیست. از اوست:
کبوتری به قفس بود شب به ناله درآمد
دل اسیر بیاد آمدم ببین چه کشیدم.
(از قاموس الاعلام ترکی).

تمنا. [ت َ م َن ْ نا] (اِخ) محمد عابدین علی مولوی در قصبه ٔ سند هندوستان می زیست و در سال 1290 هَ. ق. درگذشت دیوان مرتبی دارد و قصائد بلیغی سروده است. از اوست:
نیست بی شور محبت جزیی از اجزای من
ناله می خیزد برنگ نی ز سر تا پای من.
(از قاموس الاعلام ترکی).


خواهش

خواهش. [خوا / خا هَِ] (اِمص) درخواست. استدعا. عرض داشت. تقاضا. (ناظم الاطباء). التماس. طلب. تمنی. (یادداشت بخط مؤلف):
ز خویشان فرستادصد نزد من
بدین خواهش آمد گو پیلتن.
فردوسی.
بجمشید از مهر خواهش نمود
نهادش کمان پیش و پوزش نمود.
فردوسی.
بیامد سپهدار پیران بدر
بخواهش بخواهد ترا از پدر.
فردوسی.
گه بدرشتی و گه بخواهش و خنده.
منوچهری.
نه او خواهش پذیرد هرگز از من
نه آغارش پذیرد زآب آهن.
(ویس و رامین).
فروغ خور بگل نتوان نهفتن
بخواهش باد را نتوان گرفتن.
(ویس و رامین).
خود را اندر افکنی و به خواهش و تضرع و زاری پیش این کار بازشوی. (تاریخ بیهقی).
بزنهار آیی بر من کنون
بخواهش بخواهم ترا زو بخون.
اسدی (گرشاسب نامه).
چون کار بخواهش رسد از شرم و خجالت
باشند گدازنده چو بر آتش ارزیز.
سوزنی.
بخواهش گفت کان خورشیدرخسار
بگو تا چون بدست آمد دگر بار؟
نظامی.
کنم درخواستی زآن روضه ٔ پاک
که یک خواهش بود در کار این خاک.
نظامی.
چو کوتاه شد دستش از عز و ناز
کند دست خواهش بدرها دراز.
سعدی (بوستان).
|| رغبت. میل. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف):
بزرگان ز هر جای برخاستند
بخاقان چین خواهش آراستند.
فردوسی.
که بر لشکر امروز فرمان تراست
همه کشور چین و توران تراست.
فردوسی.
بگویم من این هرچه گفتی بطوس
بخواهش دهم نیز بر دست بوس.
فردوسی.
چو خسرو را بخواهش گرم دل یافت
مروت را در آن بازی خجل یافت.
نظامی.
|| اراده. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف):
پر از خشم بهرام گفتش چنین
شما راست آئین بتوران و چین
که بی خواهش من سر اندرنهی
براه این نباشد مگر ابلهی.
فردوسی.
|| شفاعت. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). توسط. حمایت. (ناظم الاطباء):
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که با مرگ خواهش نیاید بکار.
فردوسی.
|| مراد. مطلوب. مقصود. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف):
نباید کز این کار آگه شود
ز خواهش مرا دست کوته شود.
فردوسی.
رسید و بدانستم از کام اوی
همان خواهش و رای و آرام اوی.
فردوسی.
|| آرزو. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف):
چو خواهش ز اندازه بیرون شود
از آن آرزو دل پراز خون شود.
فردوسی.
بدین خواهش اندیشه باید بسی
همان نیز پرسیدن از هر کسی.
فردوسی.
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
خاطر آسوده از این گردش ایام بخسب.
خاقانی.
|| هوس. شهوت. || خواستن طعام. اشتها. || سؤال. مسألت. || ملتمَس. مسؤول. || دعا. (یادداشت بخط مؤلف):
همی گفت کای داور کردگار
بگردان تو از ما بد روزگار
بدانگونه تا خور برآمد ز کوه
نیامد زبانش ز خواهش ستوه.
فردوسی.
|| مال. اسباب. خواسته. خواستنی. دولت. هرچه دلخواه. (ناظم الاطباء).

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تمنا

خواهش

فرهنگ عمید

تمنا

آرزو کردن،
خواهش‌ کردن،
درخواست، خواهش،
(اسم) آرزو،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تمنا

آرزو، استدعا، التماس، تقاضا، خواهش، درخواست، غبطه، نیاز

فرهنگ معین

تمنا

(تَ مَ نّ) [ع.] (اِمص.) درخواست، خواهش.

معادل ابجد

خواهش و تمنا

1409

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری