معنی خواری و سستی

حل جدول

خواری و سستی

مهانت


سستی

فتور، رخوت، ضعف، فترت

فترت، فتور

فترت

لغت نامه دهخدا

سستی

سستی. [س ُ] (حامص) مقابل چستی. (آنندراج). ضعف و ناتوانی و کم زوری و عدم توانایی. (ناظم الاطباء). فتور.فترت. (دهار). استرخاء. (بحر الجواهر):
ز باریکی و سستی هردو پایم
تو گویی پای یا تار تنندوست.
آغاجی.
دو دستم بسستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده غَرَن.
ابوالعباس.
به تیزی و سستی بکار اندرون
خرد باد جان ترا رهنمون.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که اسبم بماند
ز سستی مرا بر زمین برنشاند.
فردوسی.
در این آخرها لختی مزاج او بگشت و سستی بر اصابت رایی بدان بزرگی... دست یافت. (تاریخ بیهقی).
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین بیشتر نساخت کسی مرد را ز عام.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 262).
تا توانی مکش ز مردی دست
که بسستی کسی ز مرگ نجست.
مسعودسعد.
تن شیرین گرفت از رنج سستی
کز آن صورت ندادش کس درستی.
نظامی.
که سختی و سستی برین بگذرد
بماند بر او سالها نام بد.
سعدی.
|| تهاون و کاهلی و تنبلی. (ناظم الاطباء):
بدانید یکسر کزین رزمگاه
بسستی اگر باز گردد سپاه.
فردوسی.
بکردیم سستی بجنگ اندرون
برین برگوا داور رهنمون.
فردوسی.
چو دشمن بجنگ تو یازید چنگ
شود چیر اگر سستی آری بجنگ.
اسدی.
در جوانی مستی، در پیری سستی، پس خدا را کی پرستی. خواجه عبداﷲ انصاری.
ندانی گه غله برداشتن
که سستی بودتخم ناکاشتن.
سعدی.
|| عدم قدرت بر جماع. || درنگی و نرمی. || بطوء و عدم سرعت. || تأمل. || غفلت. || کسالت. (ناظم الاطباء).


خواری

خواری. [خوا / خا] (حامص) پریشانی. حقارت. پستی. (ناظم الاطباء). ذُل ّ. ذِلّت. هَوان. هَون. مَذَلّت.ذِلْذِل. ذِلْذِله. مقابل عز. خزی. حُقْریّت. حَقر.مَحْقَره. زبونی. (یادداشت بخط مؤلف):
که این راز بر ما بباید گشاد
وگر سر بخواری بباید نهاد.
فردوسی.
بخواری نگهبان ایرانیان
همی بود با دیو بسته میان.
فردوسی.
چو خاقان چنین زینهاری شود
از آن برتری سوی خواری شود.
فردوسی.
بخونست غرقه تن ریو نیز
از این بیش خواری چه باشد بنیز؟
فردوسی.
بدین خواری بدین زاری بدین درد
مژه پر آب گرم و روی پرگرد.
(ویس و رامین).
ای درم از دست تو رسیده به پستی
زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری.
فرخی.
نه از خواری چنان بگذشت او را
ندارد کس چنان فرزند را خوار.
فرخی.
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
منوچهری.
نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی
خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری.
منوچهری.
در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف. (تاریخ بیهقی).
چه نیکو سخن گفت یاری بیاری
که تا کی کشیم از خُسُر ذل و خواری ؟
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
اگرچند خواری کندروزگار
شهان و بزرگان نباشند خوار.
اسدی.
خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو
مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی.
ناصرخسرو.
صلاح دین بود پرهیزکاری
طمعدین را کشد در خاک خواری.
ناصرخسرو.
ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی).
بر عزیزان کسی که خواری کرد
زود گردد ذلیل و درگذرد.
خاقانی.
روزی چه طلب کنم بخواری
خود بی طلب و هوان ببینم.
خاقانی.
وی خاک عزیز خود بخواری
تن را عوض از جفات جویم.
خاقانی.
چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت
بکار خویشتن لختی فرورفت.
نظامی.
بصد زاری ز خاک راه برخاست
ز بس خواری شده با خاک ره راست.
نظامی.
می کشم خواری ّ رنگارنگ تو
آخر آید بوی یک رنگی پدید.
عطار.
چو همسریش نبینم بناقصی ندهم
خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟
سعدی.
مکن گر مردمی، بسیارخواری
که سگ زین می کشد بسیار خواری.
سعدی (گلستان).
خواری بیند ز میزبان اضافت
مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان.
تقوی.
|| سستی. سهل انگاری. (یادداشت مؤلف):
بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی
ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند.
منوچهری.
|| سهولت. سراء. (یادداشت مؤلف): الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3)، آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست. (ابوالفتوح رازی). اگر نه آنستی که او ازجمله ٔ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). || دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات).

خواری. [خوا / خا] (ص نسبی) منسوب به خوار که شهری است در هیجده فرسخی ری و جمعی از علماء به این خاک منسوبند. (از انساب سمعانی).


خواری و زاری

خواری و زاری. [خوا / خا ی ُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) خواری. بدبختی. پریشان حالی.
- به خواری و زاری، ببدبختی و پریشانحالی:
ز کاوس شاه اندرآیم نخست
کجاراز یزدان همی خواست جست
که بر آسمان اختران بشمرد
خم چرخ گردنده را بنگرد
بخواری و زاری بساری فتاد
ز اندیشه ٔ کژ و از بد نهاد.
فردوسی.
- به صد خواری و زاری، به صد بدبختی و بیچارگی.


خفت و خواری

خفت و خواری. [خ ِف ْ ف َ ت ُ خوا / خا] (ترکیب عطفی، اِمص) خفت. خواری. پستی. (یادداشت بخط مؤلف).

فرهنگ عمید

سستی

بی‌دوام بودن،
ضعف، ناتوانی،
[مجاز] تنبلی،
[مجاز] نرمی و آهستگی،

فارسی به عربی

سستی

بلغم، تهاون، ضعف، عدم الامان

فرهنگ فارسی هوشیار

سستی

‎ نرمی ملایمی مقابل سختی، نازکی ضعف، ناتوانی ضعف، تنبلی کاهلی، بیدوامی، بیهودگی بطلان، کندی بطو ء آهستگی، تامل درنگ.

فارسی به آلمانی

سستی

Schwa.che [noun]

واژه پیشنهادی

سستی

کاهلی

فرهنگ معین

سستی

ناپایداری.2- ناتوانی، نرمی، تنبلی، تأمل، درنگ، کندی. [خوانش: (سُ) (حامص.)]

معادل ابجد

خواری و سستی

1353

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری