معنی خوار

خوار
معادل ابجد

خوار در معادل ابجد

خوار
  • 807
حل جدول

خوار در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

خوار در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • پست، توسری‌خور، حقیر، خفیف، دنی، ذلیل، زبون، سرافکنده، سقط، فرومایه، متذلل، محقر،
    (متضاد) عزیز، بی‌مقدار، بی‌ارزش، بی‌قدر، بی‌مصرف، مهمل. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

خوار در فرهنگ معین

  • آسان، سهل، پست، زبون،
لغت نامه دهخدا

خوار در لغت نامه دهخدا

  • خوار. [خوا /خا] (ص، اِ، ق) ذلیل. زبون. بدبخت. (منتهی الارب) (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). مقابل عزیز:
    که دشمن اگرچه بود خوار و خرد
    مر او را بنادان نباید شمرد.
    فردوسی.
    دلیران و گردان آن انجمن
    چنان دان که خوارند بر چشم من.
    فردوسی.
    ای عرض تو بر چشم تو چون دیده گرامی
    ای مال تو نزدیک تو چون دشمن تو خوار.
    فرخی.
    نزدیک خران خلق ازیرا
    همواره چنین ذلیل و خوارم.
    ناصرخسرو.
    اوفتاده ست در جهان بسیار
    بی تمیز ارجمند و عاقل خوار. توضیح بیشتر ...
  • خوار. [خ ُ وا] (اِ) خوردنی. طعام. خوراک. توشه. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • خوار. [خ ُ وا] (ع اِ) بانگ گاو. (منتهی الارب) (از تاج العروس): بتازی خوار بانگ گاو باشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی): و خوار بقور و. و صفیر طیور و بکاء بچگان. (جهانگشای جوینی).
    عجل جسد له خوار.
    سعدی.
    || بانگ گوسفند. || بانگ آهو. || آواز تیر. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • خوار. [خ َوْ وا] (ع ص) ضعیف. سست. نرم از مردم و از هر چیزی. ج، خور. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: فرس خوارالعنان، اسب سهل المعطف بسیار دو. (منتهی الارب). || رقیق الحس از شتران. || (اِ) آهن. || سنگ آتش زنه. ج، خوارات. || مرد نساب. (منتهی الارب). || رنگ شتر بین خاکی و قرمزی. (از صبح الاعشی). توضیح بیشتر ...
  • خوار. [خوا/ خا] (اِخ) نام محلی است از بیهق: دیه خوار. آب و هوای آن همچنان است و قلعه ای دارد معروف بقلعه ٔ خوار. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). و قلعه ٔخوار حصاری است نه سخت محکم هوای آن سردسیر معتدل است و آب آن از چاه. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 157). توضیح بیشتر ...
  • خوار. [خوا / خا] (اِخ) ناحیتی است از شمال محدود بفیروزکوه و دماوند و از مشرق بسمنان و از جنوب به کویر و از مغرب به ورامین و در شمال آن بنه کوه واقع شده که از مغرب منتهی به قره آقاج یا سیاه کوه است. بعضی از قسمتهای این کوه از جانب مغرب تا کویر پیش می رود، مانند کوه نمک در جنوب شرقی ایوانکی و کوه کج در جنوب غربی آن. رودهایی که آن را مشروب می کند عبارتند از: حبله رود که از فیروزکوه سرچشمه می گیرد و شیب آن موسوم به نمرودو دلی چای میباشد و از قریه ٔ عمارت می گذرد و به شعبات زیاد تقسیم میشود که یکی از آنها قشلاق را مشروب می کند. توضیح بیشتر ...
  • خوار. [خ ُ وا] (اِخ) نام ناحیتی بوده است در فارس. رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 392 و معجم البلدان یاقوت شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

خوار در فرهنگ عمید

  • بانگ گاو، گوساله، و گوسفند،
  • ذلیل، پست، حقیر، زبون،
    [قدیمی] آسان، سهل،
    * خوارخوار: (قید) [قدیمی] بیهوده، عبث،. توضیح بیشتر ...
  • خوردن

    خورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گوشت‌خوار، گیاه‌خوار،
فارسی به انگلیسی

خوار در فارسی به انگلیسی

  • Abject, Inferior, Low, Menial, Pitiful
فارسی به عربی

خوار در فارسی به عربی

عربی به فارسی

خوار در عربی به فارسی

  • صدای شبیه نعره کردن (مثل گاو) , صدای گاو کردن , صدای غرش کردن (مثل اسمان غرش وصدای توپ) , غریو کردن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

خوار در فرهنگ فارسی هوشیار

فرهنگ فارسی آزاد

خوار در فرهنگ فارسی آزاد

  • خَوار، صدای گاو، به صدای گوسفند و آهو نیز اطلاق شده است، لقب ملاجواد ولیانی (برغانی) است،. توضیح بیشتر ...
فارسی به آلمانی

خوار در فارسی به آلمانی

واژه پیشنهادی

خوار در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید