معنی خنیاگر
لغت نامه دهخدا
خنیاگر. [خ ُ گ َ] (ص مرکب) سرودگوی. سازنده. نوازنده. مغنی. آوازه خوان. (ناظم الاطباء). مطرب. (تفلیسی) (زمخشری) (غیاث اللغات). قوال. (غیاث اللغات). ساززن. خواننده. نوائی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خنیاگران:
خنیاگر ایستاد و بربطزن
از بس شکفته شد در اشکنجه.
منوچهری.
همی تا برزند آواز بلبلها ببستانها
همی تا برزند قابوس خنیاگر بمزمرها.
منوچهری.
گر زآنکه خسروان را مهدی بود بر اشتر
خنیاگران او را پیل است با عماری.
منوچهری.
خنیاگر است فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور در کنار.
منوچهری.
زاغش نگر صاحب خبربلبل نگر خنیاگرش.
ناصرخسرو.
سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر.
مسعودسعد.
نوای بلبل و طوطی خروش عکه و سار
همی کنند خجل لحنهای خنیاگر.
انوری.
خوش نبود با نظر مهتران
بر دف او جز کف خنیاگران.
نظامی.
خنیاگر زن صفیر دوک است
تیر آلت جعبه ٔ ملوک است.
نظامی.
شنیدم که در لحن خنیاگری
برقص اندرآمد پری پیکری.
سعدی (بوستان).
نظم را علمی تصور کن بنفس خود تمام
گر نه محتاج اصول و صوت خنیاگربود.
امیرخسرو دهلوی.
ز مجلس تو نظر نگذرد همی ناهید
بدان طمع که بخنیاگریش بنوازی.
؟ (از شرفنامه ٔ منیری).
سازنده ٔ کار گنبد خضرا
خنیاگر نرم زهره ٔ زهرا.
(نقل از مؤلف).
خنیاگر چرخ
خنیاگر چرخ. [خ ُ گ َ رِ چ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از زهره است. (یادداشت بخط مؤلف). خنیاگر سپهر. خنیاگر فلک.
خنیاگر سپهر
خنیاگر سپهر. [خ ُ گ َرِ س ِ پ ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از زهره است. (یادداشت بخط مؤلف). خنیاگر چرخ. خنیاگر فلک.
خنیاگر فلک
خنیاگر فلک. [خ ُ گ َ رِ ف َ ل َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از زهره است. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) خنیاگر سپهر. خنیاگر چرخ.
مترادف و متضاد زبان فارسی
رامشگر، ساززن، سرودگوی، سرودخوان، مطرب، مغنی، موسیقیدان، نغمهسرا، نوازنده، آوازخوان، قوال، خواننده،
(متضاد) نوحیهگر
فارسی به انگلیسی
Musician, Singer
فارسی به ترکی
ozan
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(~. گَ) (ص فا.) آوازخوان.
فرهنگ عمید
آوازهخوان، سرودخوان: بشنو و نیکو شنو نغمهٴ خنیاگران / به پهلوانیسماع به خسروانیطریق (مسعود سعد: ۴۹۷)،
نوازنده،
حل جدول
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
موسیقار
معادل ابجد
881