معنی خندان

خندان
معادل ابجد

خندان در معادل ابجد

خندان
  • 705
حل جدول

خندان در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

خندان در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • بشاش، خنده‌رو، خوشرو، خنده‌ناک، شاد، شادان، شادمان، گشاده‌رو، متبسم، مسرور، مشعوف،
    (متضاد) گریان، گرفته، شکفته، شکوفا،
    (متضاد) نشکفنه. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

خندان در فرهنگ معین

  • (ص فا. ) خنده کننده، (ق. ) در حال خندیدن، شکوفه کننده، هر چیز شکفته، مانند غنچه، انار، پسته. [خوانش: (خَ)]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

خندان در لغت نامه دهخدا

  • خندان. [خ َ] (نف، ق) متبسم. خنده کننده. (ناظم الاطباء). مقابل گریان:
    بمزدک چنین گفت خندان قباد
    که از دین کسری چه داری بیاد.
    فردوسی.
    چنین گفت آن کس که پیروز گشت
    سر بخت او گیتی افروز گشت
    بد و نیک هر دو ز یزدان بود
    لب مرد باید که خندان بود.
    فردوسی.
    همان در جهان ارجمند آن بود
    که با او لب شاه خندان بود.
    فردوسی.
    یکروز سبک خیزد شاد و خوش و خندان
    پیش آید و بردارد مهر از سر زندان.
    منوچهری.
    بسا که خندان کرده ست چرخ گریان را
    بسا که گریان کرده ست نیز خندان را. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

خندان در فرهنگ عمید

  • خنده‌کننده،
    (قید) درحال خندیدن،
    [مجاز] شکفته و بازشده: گل خندان، پستهٴ خندان،
    (بن مضارعِ خنداندن) = خنداندن. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

خندان در فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

خندان در فرهنگ فارسی هوشیار

فرهنگ پهلوی

خندان در فرهنگ پهلوی

  • خندیدن، با لبخند
واژه پیشنهادی

خندان در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید