معادل ابجد
خلق در معادل ابجد
خلق
- 730
حل جدول
خلق در حل جدول
- مردم
- آفریدن
- خصلت انسانی
- آفریدن، مردم، خصلت انسانی
فرهنگ معین
خلق در فرهنگ معین
- (خَ لِ) [ع.] (ص.) نیکخوی، خوش - خوی.
- (خُ) [ع.] (اِ.) خوی، عادت، ج. اخلاق.
- (خَ لَ) [ع.] (ص.) کهنه، ژنده. ج. خلقان.
- (مص م. ) آفریدن، (اِمص. ) آفرینش. 3- (اِ. ) آفریده، مخلوق. 4- مردم، انسان. [خوانش: (خَ) [ع. ]]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
خلق در لغت نامه دهخدا
- خلق. [خ َ] (ع مص) آفریدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ابداع کردن. احداث کردن. ایجاد کردن: قال کذلک قال ربک هو علی هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئاً. (قرآن 9/19). ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حَمَاً مسنون و الجان خلقناه من قبل من نار السموم. (قرآن 26/15-27). ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم و مانری معکم شفعائکم الذین زعمتم انهم فیکم شرکاء لقد تقطّع بینکم وضل عنکم ما کنتم تزعمون. توضیح بیشتر ...
-
خلق. [خ َ] (ع اِمص) آفرینش. (از منتهی الارب). ابداع. احداث. ایجاد. (یادداشت بخط مؤلف):
آدمیزاد زین هنر بیچاره گشت
خلق دریاها و خلق کوه و دشت.
مولوی.
- خلق جدید، در اصطلاح صوفیان، عبارتست از: اتصال امداد وجود از نفس حق در ممکنات. (از کشاف اصطلاحات فنون).
- خلق شدن، موجود شدن. (ناظم الاطباء).
- || حاضر شدن. (ناظم الاطباء).
- || زائیده شدن. (ناظم الاطباء).
- || آفریده شدن. (ناظم الاطباء).
- || پیدا شدن. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
-
خلق. [خ ُ ل ْ / خ ُ ل ُ] (ع اِ) خوی. طبع. (از منتهی الارب). نهاد. سرشت. خصلت. مزاج. طبیعت. مشرب. سیرت. (ناظم الاطباء): اًِنک لعلی ̍ خُلُق عظیم. (قرآن 4/68).
زین دادگری باشی وزین حق بشناسی
کز خلق بخلقت نتوان کرد قیاسی.
منوچهری.
هزار بار ز عنبر شهی تر است بخلق
هزار بار ز آهن قوی تر است بپاس.
منوچهری.
و آن پاک روح را بود از عملهای نیکو و خلقهای پسندیده آنچه بلند سازد، درجه ٔ او را در میان امامان صالح. (تاریخ بیهقی). توضیح بیشتر ...
- خلق. [خ َ ل ِ] (ع ص، اِ) ابر مستوی که در آن احتمال باران باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). توضیح بیشتر ...
- خلق. [خ َ ل َ] (ع مص) کهنه شدن جامه. || نرم و تابان گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). توضیح بیشتر ...
- خلق. [خ َ ل َ] (ع ص) خوش خوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). توضیح بیشتر ...
- خلق. [خ ُل ْ ل َ] (ع ص) زن رتقاء؛ یعنی بسته فرج. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). توضیح بیشتر ...
-
خلق. [خ َ] (ع اِ) مردمان. (ناظم الاطباء). مردم. (یادداشت بخط مؤلف):
همی برآیم با آنکه برنیاید خلق.
بوالعباس (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی).
این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
خسروانی.
فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه.
خسروی.
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی
تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش.
رودکی.
هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمه ات خلق را کاتوره هاست. توضیح بیشتر ...
-
خلق. [خ َ ل َ] (ع ص) کهنه. (مذکر و مؤنث در آن یکسانست). پاره. از بین رفته. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خُلقان: جبه ای داشت حسنک. خلق گونه. (تاریخ بیهقی). بخواندند و با آن جامه ٔ خلق پیش آمد و زمین بوسه داد و بایستاد. (تاریخ بیهقی).
نوها همه خلق شود و هرگز
نشنید کس که نو شد خلقانی.
ناصرخسرو.
تیغ و قرآن ورا شده معجز
نشود شرع او خلق هرگز.
سنائی.
نقل است که قصد. و جامه خلق داشت، راه ندادندش. حالتی بر او پدید آمد، گفت: با دست تهی بخانه ٔ دیو راه نمی دهند؛ بی طاعت به خانه ٔ رحمن چنین راه دهند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
خلق در فرهنگ عمید
-
بهوجود آوردن، آفریدن، آفرینش،
(اسم) [مجاز] مردم یک کشور: خلق چین،
(اسم) [مجاز] مردم، مردمان،
(تصوف، فلسفه) جهان مادی،. توضیح بیشتر ...
- کهنه، پوسیده، مندرس،
- خوی، طبع، عادت،
فرهنگ واژههای فارسی سره
خلق در فرهنگ واژههای فارسی سره
- آفرینش، مردم، نو آوری
فارسی به انگلیسی
خلق در فارسی به انگلیسی
- Attitude, Blood, Creation, Kidney, Making, Mood, Temper, Temperament, Vein. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
خلق در فارسی به ترکی
فارسی به عربی
خلق در فارسی به عربی
- خلیه، مرح، مزاج، ناس
عربی به فارسی
خلق در عربی به فارسی
- افرینش , خلقت , ایجاد
فرهنگ فارسی هوشیار
خلق در فرهنگ فارسی هوشیار
- آفریدن، ایجاد و احداث کردن مردمان، مردم خوی، طبع، نهاد، مزاج
فرهنگ فارسی آزاد
خلق در فرهنگ فارسی آزاد
-
خَلْق، (خَلَقَ، یَخْلُقُ) ایجاد کردن، از عدم بوجود آوردن، ساختن و پرداختن (مثل دروغ)، کهنه شدن لباس.
خَلْق، مخلوق، مردم، سرشت و فطرت (جمع: خُلُوق)،. توضیح بیشتر ...
- خُلْق، خُلُق، خوی، طبع، صفت، عادت، سَجیَّه- سرشت، دین، مُرُوّت (جمع: اَخْلاق)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی
خلق در فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
خلق در فارسی به آلمانی
- Bevölkern, Bevölkerung (f), Leute (f), Niere [noun], Volk (n). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید