معنی خلف وعده

لغت نامه دهخدا

خلف وعده

خلف وعده. [خ ُ ف ِ وَ دَ / دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) بدقولی. خلف وعد. (یادداشت بخط مؤلف).


خلف

خلف. [خ ُ] (ع اِمص) دروغ. خلاف.
- برهان خلف، اثبات مطلوب به ابطال نقیض آن. قیاس خُلف. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- خلف عهد، پیمان شکنی. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف عهد کردن، پیمان شکستن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف قول، خلاف قول و پیمان. خلف عهد. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف قول کردن، پیمان و قول و قرار شکستن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف وعده، عدم وفای وعده. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف وعده کردن، بوعده وفا نکردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- دلیل خلف،برهان خلف. (یادداشت بخط مؤلف).
- قیاس خلف، برهان خُلف. (المنجد).
- هذا خلف، این برخلاف آنچه است که از پیش مسلم کردیم. (یادداشت بخط مؤلف). || ج ِ خلیف. (از منتهی الارب) (از تاج العروس).

خلف. [خ َ ل َ] (اِخ) ابن احمد سیستانی رجوع به خلف آخرین پادشاه صفاری شود.

خلف. [خ َ ل َ] (اِخ) ابن احمد. رجوع به خلف آخرین پادشاه صفاری شود.

خلف. [خ َ ل َ] (اِخ) ابن حبیب، مکنی به ابوسعید. تابعی بود. رجوع به ابوسعید خلف شود.

خلف. [خ َ ل َ] (اِخ) ابن حیان احمر فرهانی بصری یا خراسانی، مکنی به ابومحرز رجوع به ابومحرز خلف بن حیان در این لغت نامه شود.

خلف. [خ َ ل َ] (اِخ) ابن تمیم، مکنی به ابوعبدالرحمن. او تابعی بود. رجوع به ابوعبدالرحمن خلف تابعی و عیون الاخبار ج 2 ص 261 و 287 شود.

خلف. [خ َ ل َ] (اِخ) ابن ربیع. یکی از ممدوحان منوچهریست. (یادداشت بخط مؤلف):
گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است
زیرا که چو معشوقه ٔ خواجه خلف است.
منوچهری.

خلف. [خ َ] (ع مص) آب برکشیدن برای اهل خود. یقال: خلف لاهله خلفاً. || تباه گشتن نبیذ. || تخلف کردن از یاران. یقال: خلف عن اصحابه. || خوی بد گرفتن.یقال: خلف عن خلق ابیه. || خلیفه و جانشین گردیدن. یقال: خلف فلانا فی اهله. || جانشین کسی گردیدن که بر اثر هلاک او عوض ندارد، مانند پدر و مادر و برادر و در اینجا با کلمه ٔ علی متعدی میشود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خلف اﷲ علیک، یعنی خدا جانشین پدر یا هر گمشده ٔ تو شود و در همین معنی است خلف اﷲ علیک خیراً و«خلف اﷲ علیک بخیر». || جانشین گردیدن ازهلاک چیزی که عوض دارد و با «لام » متعدی می گردد. یقال: خلف اﷲ لک و با «علی » در مال و امور شبیه به آن.

خلف. [خ َ ل َ] (ع اِ) آنکه سپس کسی یا چیزی رفته آید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). قابل سلف. جانشین. بدل. عوض. (یادداشت بخط مؤلف):
بر ما امرا کیست جز آنها که بر امت
خیرالبشرند و خلف اهل عبااند.
ناصرخسرو.
زهی در بزرگی جهان را شرف
زهی از بزرگان زمان را خلف.
مسعودسعد سلمان.
در عهد این خلف دل اسلافش از شرف
بر قبه ٔ مسیح مجاور نکوتر است.
خاقانی.
در بقای او عوض ازهر... و خلف از هر غارب و عازبست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
مال در ایثار اگر گردد تلف
در درون صد زندگی آید خلف.
مولوی (مثنوی).
یکی رفت ودنیا ازو صدهزار
خلف ماند و صاحبدلی هوشیار.
سعدی (بوستان).
فلک را گهر در صدف چون تو نیست
فریدون و جم را خلف چون تو نیست.
حافظ.
- بئس الخلف، جانشین بد. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف سوء، جانشین بد. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف صدق، جانشین خوب. (یادداشت بخط مؤلف). وارث صالح. جانشین اهل. (ناظم الاطباء).
- نعم الخلف، جانشین خوب. (یادداشت بخط مؤلف).
|| نسل. (یادداشت بخط مؤلف). پشت. || فرزند صالح. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: هو خلف صدق من ابیه، اذا قام مقامته:
زین خلف جان پدر شاد است شاد
کاش کز خواب گران برخاستی.
خاقانی.
با آنکه بهترین خلف دهرم
آید ز فضل و فطنت من عارش.
خاقانی.
کاشکی آدم برجعت در جهان بازآمدی
تا بمرگ این خلف هر مرد و زن بگریستی.
خاقانی.
- خلف صدق، فرزند صالح. (یادداشت بخط مؤلف):
خلف صدقت ار منم بگذار
- ناخلف، فرزند طالح. (یادداشت بخط مؤلف).
|| فرزند بد مانند خَلْف. در این معنی و معنی قبل (یعنی فرزند صالح خَلَف) و خَلْف هر دو برابرند و یا آنکه خَلف مخصوص به اشرار است. (ناظم الاطباء):
ای سر بسر تکلف و ای سر بسر طرف
ابلیس را نبیره و نمرود را خلف.
بهرامی.
خلفت را که چشم بد مرساد
حرمت من نکو نمیدارد.
خاقانی.
|| مرید. شاگرد. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

حل جدول

خلف وعده

بدقولی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

خلف وعده

پیمان شکنی

فرهنگ فارسی هوشیار

خلف وعده

پیمان شکنی

کلمات بیگانه به فارسی

خلف وعده

پیمان شکنی

فرهنگ عمید

خلف

برخلاف وعده عمل کردن،
(صفت) [قدیمی] نادرست،

معادل ابجد

خلف وعده

795

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری