معنی خلخال

لغت نامه دهخدا

خلخال

خلخال. [خ َ] (ع ص) باریک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: ثوب خلخال، جامه ٔ باریک.

خلخال. [خ َ] (ع اِ) پای برنجن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). پای آورنجن. پای ورنجن. حِجل. حَجل. (یادداشت بخط مؤلف). حلقه ای را گویند از طلا و نقره و امثال آن که در پای کنند. (برهان قاطع). ج، خلاخل، خلاخیل. (مهذب الاسماء):
وین بدان گوید باری من ازین زر کنمی
ماهرویان را از گوهر خلخال و سوار.
فرخی.
تن غنده را پای باید نخست
پس آنگاه خلخال بایدش جست.
اسدی.
تا چو بازم در آهنین خلخال
چون جلاجل ز من فغان برخاست.
خاقانی.
آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق
رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده.
خاقانی.
روانه شد چو سیمین کوه در حال
درافکنده بکوه آواز خلخال.
نظامی.
ز نیکو کردن زنجیر خلخال
نه نیکو کرد بر زنجیریان حال.
نظامی.
چو یاره دست بوس رایش افتاد
چو خلخال زر اندر پایش افتاد.
نظامی.
هزار اشتر سیه چشم و جوانسال
سراسر سرخ موی و زرد خلخال.
نظامی.
پس بفرمودش که برسازد ز زر
از سوار و طوق و خلخال و کمر.
مولوی (مثنوی).
چو کاهل بود ناقه در خاستن
چه باید بخلخالش آراستن.
امیرخسرو دهلوی.
- خلخال زر، کنایه از آفتاب.
- خلخال فلک، کنایه از آفتاب.
|| زنگله که بر پای مرغان شکاری کنند. (یادداشت بخط مؤلف). و خلاخل زرین که پای بازبندند بر شکار دلیرتر و خرم تر رود. (نوروزنامه).

خلخال. [خ َ] (اِخ) یکی از شهرستانهای هشتگانه ٔ آذربایجان استان سوم کشور است بحدود و مشخصات زیر: 1- حدود: از شمال شهرستان اردبیل، از جنوب شهرستان زنجان، از خاور کوههای طالش، از باختر شهرستانهای سراب و میانه. 2- آب و هوا: در قسمت خاوری دامنه کوههای طالش سردسیر، قسمت شمال و جنوب و باختر معتدل و کنار رودخانه ٔ قزل اوزن گرمسیر است. 3- ارتفاعات: رشته ٔ جبال طالش در قسمت خاوری و جبال بزکش در باختر و قراول در جنوب است. جبال طالش که از جنوب بطرف شمال امتداد یافته صاحب قلل زیر است: قله ناو و قله ٔ الماس. از روی این قلل قسمت نواحی گیلان تا بحر خزر و همچنین نواحی شهرستانهای اردبیل و هروآباد دیده میشود و سفیدکوه معروف به آقداغ بین دهستان خان اندبیل و دهستان شاهرود قرار دارد و از روی قله ٔ آن همه ٔ منطقه ٔ شهرستان هروآباد بنظر می آید. بر اثر این کوههای حصارمانند راههای آن صعب العبور است و مهمترین گردنه ٔ آن گردنه ٔ ناو در مسیر راه قدیمی هروآباد به گیلان می باشد و این ناحیه از داخل جنگل بجاده ٔ شوسه و آسفالته به آستارا متصل می باشد و گردنه های یلوجه و قله ٔ قارشوکه سر راه جاده ٔ میانه بهروآباد واقع است. بر اثر خرابی راه و کوهستانی بودن آن در فصل زمستان 6 ماه بسته است و با وسائل موتوری از آن نمیتوان گذشت و اهالی غالباً با اسب و قاطر برای داد و ستد از راه گیلان رفت و آمد می نمایند. 4- رودخانه: رودخانه ٔ قزل اوزن که در قسمت خاوری شهرستان میانه رو بشمال در جریان است، پس از مشروب کردن دهستانهای کاغذکنان و سنجید و خورش رستم مسیر آن بطرف جنوب خاوری منحرف می گردد و راه شهرستان زنجان و رشت را پیش می گیرد تا بدریای خزر بریزد و آب آن در فصل بهار و تابستان زیاد است، بطوریکه با اسب و پیاده عبور از آن مشکل است و اهالی بوسیله ٔ بلم از بعضی گدارها عبور می کنند. رودخانه ٔ شاهرود که از شمال بجنوب بین دهستانهای شاهرود و خورش رستم در جریانست، چندان رودخانه ٔ مهمی نمی باشد و سرچشمه ٔ آن کوههای طالش است و در چهل وپنج کیلومتری سرچشمه خود برودخانه ٔ قزل اوزن می ریزد. رودخانه ٔ گیوی و رودخانه ٔ سنگ آباد که هر دو در بخش سنجید واقعاند از ارتفاعات شمال بخش رو بجنوب سرچشمه گرفته، پس از مشروب نمودن آبادیها در نزدیکی پل فیروزآباد با هم متلاقی می گردند و پس از طی 16هزار گز مسافت به رودخانه ٔ قزل اوزن می ریزند. درطول و طرفین رودهای مذکور در بالا، برنج و پنبه بعمل می آید. 5- سازمان اداری شهرستان خلخال: این شهرستان از چهار بخش زیر تشکیل شده: بخش مرکزی یک دهستان حاوی چهل آبادی، بخش شاهرود دو دهستان حاوی 88 آبادی، بخش کاغذکنان یک دهستان حاوی 107 آبادی، بخش سنجید 2 دهستان حاوی 105 آبادی. توضیح آنکه خلخال در قدیم شهری بوده که فعلاً خراب است و اکنون خلخال به مجموع شهرستان اطلاق میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


خلخال پوش

خلخال پوش. [خ َ] (نف مرکب) پوشنده ٔ خلخال. آنکه خلخال دارد. آنکه پای آورنجن پوشیده است:
همه عنبرین دار و خلخال پوش
سر زلف پیچیده بالای گوش.
نظامی.


خلخال زر

خلخال زر. [خ َ ل ِ زَ] (اِخ) شهریست که امروز خلخال نامیده میشود. صاحب برهان و انجمن آرای ناصری و آنندراج آنرا قریب گیلان دانسته اند:
ز پرگار آن حلقه برکرد سر
که خوانندش امروز خلخال زر.
نظامی.

خلخال زر. [خ َ ل ِ زَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) پای برنجن. (آنندراج). || کنایه از آفتاب عالمتاب. (آنندراج):
چو خاتون یغما بخلخال زر
ز خرگاه خلخ برآورد سر.
نظامی.


خلخال فلک

خلخال فلک. [خ َ ل ِ ف َ ل َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از خورشید و ماه است. (برهان قاطع).


خلخال محله

خلخال محله. [خ َ م َ ح َل ْ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان گیلجان شهرستان تنکابن با دویست تن سکنه. آب آن ازرودخانه ٔ تیردم و محصول آنجا برنج و مرکبات. شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

فارسی به انگلیسی

خلخال‌

Anklet, Bangle

فارسی به ترکی

حل جدول

خلخال

زیور پای زنان

گویش مازندرانی

خلخال

پای بند زینتی که بیشتر رقاصان و بازیگران بر پای می بستند...


خلخال محله

روستایی در تنکابن

فرهنگ فارسی هوشیار

خلخال

حلقه ای را گویند از طلا و نقره که در پای نهند باریک، جامه باریک


خلخال فلک

گواژ: خورشید و ماه

فرهنگ معین

خلخال

(خَ) [ع.] (اِ.) حلقه ای فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند. ج. خلاخیل.

فرهنگ عمید

خلخال

حلقۀ فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می‌اندازند،

معادل ابجد

خلخال

1261

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری