معنی خطای سد کردن بسکتبال
حل جدول
اسکرین
خطای بسکتبال
دابل
خطای سد راه در بسکتبال
شارژ
خطای رانینگ در بسکتبال
تراولینگ
خطای فوتبال
فل, فول, سد, تکل.
لغت نامه دهخدا
سد کردن. [س َک َ دَ] (مص مرکب) بستن و استوار کردن:
از چه کنی سد در داد و ستد
فایده در داد و ستد میرسد.
ایرج میرزا.
رجوع به سد شود.
خطای
خطای. [خ َ] (اِخ) کشور خطا. کشور ختا. رجوع به «ختا» در این لغت نامه شود.
بسکتبال
بسکتبال. [ب َ ک ِ] (انگلیسی، اِ مرکب) باسکتبال. مرکب از باسکت بمعنی سبد و زنبیل و بال بمعنی توپ، نوعی بازی است که حریفان باید توپ را با دست در سبد طرف که بر پایه ای به ارتفاع سه متر قرار دارد بیفکنند تا برنده شوند.
خطای نسبی
خطای نسبی. [خ َ ی ِ ن ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) برحسب تعریف: نسبت بین خطای مطلق یک کمیت بمقدار واقعی آن کمیت خطای نسبی نامیده می شود. اگر در کمیتهای واقعی a و b و c... خطای مطلق هر یک بصورت Da و Db و Dc... باشد و S مجموع کمیتهای واقعی a و b و c باشد و DS خطای مطلق S باشد، همواره رابطه ٔ زیر بین آنها برقرار است:
...+ Dcc + Dbb + Daa = DsS
یعنی خطای نسبی حاصل جمع مساویست با مجموع خطاهای نسبی کمیتهای اجزاء جمع.
سد
سد. [س َدد / س َ] (از ع، اِ) حائل و مانع میان دو چیز. (غیاث اللغات). بند. (ترجمان جرجانی بترتیب عادل بن علی). حائل یا عام است و در آینده میان دو چیز. (آنندراج). در آینده میان دو چیز. (منتهی الارب):
ترا سدّ روئین کفر از زر است
نه روئین چو دیوار اسکندر است.
سعدی.
وجودم بتنگ آمد از جور تنگی
چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی.
سعدی.
پشت بکوه داد و سدی از هیکل فیلان در حوالی لشکر کشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
قلعه ویران کرد و از کافر ستد
بعد از آن برساختش سد (صد) برج و سد.
مولوی.
- سد باب، بستن در و ممانعت کردن. (ناظم الاطباء).
- سد راه، ممانعت از عبور و مرور. (ناظم الاطباء).
- سد رمق، بازداشت واپسین نفس. و هر چیز که حیات زندگی موقتاً نگاه دارد و مانع از مرگ گردد. (ناظم الاطباء): مرا سد رمق حاصل میبود. (کلیله و دمنه). بعضی بگیاه و کشت سد رمق میکردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
سد. [س ُدد] (اِخ) کوهی است غطفان را. (معجم البلدان).
مترادف و متضاد زبان فارسی
مسدود کردن، بستن، مانع شدن، جلوگیری کردن
عربی به فارسی
سد , اب بند , بند , سد ساختن , مانع شدن یاایجاد مانع کردن , محدود کردن , مجلس پذیرایی , سلا م عام , بارعام دادن , خاکریز , لنگرگاه
فارسی به عربی
حوض، خندق، سد
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1473