معنی خزنده خانگی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
خزنده. [خ َ زَ دَ / دِ] (نف) آنکه می خزد. (از ناظم الاطباء). || کشان کشان رونده. جانوری که کشان رود. (یادداشت بخط مؤلف):
شیر غرنده که او را دید از هیبت او
پیش او گردد چون مار خزنده بشکم.
فرخی (دیوان ص 237).
|| هر یک از جانوران متعلق به دسته ٔ «خزندگان » چون مار، سوسمار، لاک پشت، تمساح. هریک از جانوران متعلق به دسته ٔ حشرات الارض، خستر. (از ناظم الاطباء). جحر؛ سوراخ دده و خزنده. (منتهی الارب).
خانگی
خانگی. (اِخ) نام فرستاده ٔ قیصر روم است به خسروپرویز. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
خانگی. [ن َ / ن ِ] (ص نسبی) متعلق و منسوب بخانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). ج، خانگیان: غریو از خانگیان وی و اهل حرم برآمد. (تاریخ بیهقی).
بدرم خانگیان را جگر و سینه و جنب
اول از جیب وشاقان خزر درگیرم.
خاقانی.
از دشمن خانگی حذر نمای و دامن درکشیده دار. (سندبادنامه ص 338).
روی بپوش ای قمری خانگی
تا نکشد کاربدیوانگی.
سعدی.
شکایت از که کنم ؟ خانگی است غمّازم.
حافظ.
|| خانه پرورد. چیزی که در منزل درست کنند. مقابل چیزی که در بازار درست کنند.
- جنس خانگی، کنایه از شراب خانگی:
محتسب نمیداند اینقدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمّانی.
حافظ.
- سرکه ٔ خانگی، سرکه ای که در منزل اندازند.
- شراب خانگی، شرابی که در منزل برای مصرف خود افکنند نه فروختن را. شراب خانه پرورد:
شراب خانگیم بس می مغانه بیار
که من نمی شنوم بوی خیر ازین اوضاع.
حافظ.
شراب خانگی از ترس محتسب خورده
بروی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش.
حافظ.
|| سر بخانه. غیر ولگرد. مقابل بازاری:
تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که خانگیش برآورده ام نه بازاری.
سعدی.
|| اهلی. حیوان دست پرورده. مقابل وحشی. (ناظم الاطباء):
چه خوش است مرغ وحشی که جفای کس نبیند
من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد.
سعدی (طیبات).
|| هم منزل. یک خانه. قرین در منزل:
ایا لهف نفسی که این عشق با من
چنین خانگی گشت و چونین عتیقا.
منوچهری.
|| یگانگی:
تو جان خواهی آنگاه بر دست هجر
ندانی که این رسم بیگانگی است
تو جان خواه بیزحمت هجر و وصل
میان من و تو سخن خانگی است.
|| (اِ) نان در خانه پخته. || قسمی از کلیچه است. || ماکیان. || گنجشگ. || روسپی. قحبه. فاحشه. (ناظم الاطباء).
واپس خزنده
واپس خزنده. [پ َ خ َ زَ دَ / دِ] (نف مرکب) خناس. (ترجمان القرآن). بازخزنده. رجوع به واپس خزیدن شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
جانوری که کشان کشان راه میرود، آنکه می خزد
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(خَ زَ دَ یا دِ) (ص فا.) جانوری که روی زمین بخزد.
فارسی به عربی
دوده
فارسی به آلمانی
Wurm (m) [noun]
واژه پیشنهادی
پتروسور، بال انگشتی
معادل ابجد
1347