معنی خریدن

خریدن
معادل ابجد

خریدن در معادل ابجد

خریدن
  • 864
حل جدول

خریدن در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

خریدن در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • خریداری کردن، خرید کردن، معامله کردن، ابتیاع کردن،
    (متضاد) فروختن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

خریدن در فرهنگ معین

  • با پرداخت پول چیزی از کسی گرفتن، بیع، (کن. ) نجات دادن. [خوانش: (خَ دَ) [په. ] (مص م. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

خریدن در لغت نامه دهخدا

  • خریدن. [خ َ دَ] (مص) پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن. ضد فروختن. (ناظم الاطباء). ابتیاع. (زوزنی)، اشتراء. (زوزنی). بیع. شراء. شری. (یادداشت بخط مؤلف):
    خواجه غلامی خرید دیگر تازه
    سست هل و حجره گرد و لغو و ملازه.
    منجیک.
    یکی داد جامه یکی زر و سیم
    خریدندو بردند بی ترس و بیم.
    فردوسی.
    سپردی یکی راه دشوار و دور
    خریدی چنین رنج ما را بسور.
    فردوسی.
    اگر تو خود نخری خواجه را کنم آگاه
    که این معامله را او کند ز تو بهتر. توضیح بیشتر ...
  • خریدن. [خ ُرْ ری دَ] (مص) خرخر کردن گربه. آواز دادن گربه. (یادداشت مؤلف):
    مردم سفله بسان گرسنه گربه
    گاه بنالد بزار و گاه بخرد
    تاش شکم خوار داری و ندهی چیز
    از تو چو فرزند مهربانت نبرد
    راست که چیزی بدست کرد و قوی گشت
    گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد.
    ناصرخسرو.
    || خرخر کردن خفته. خرناس کشیدن خفته. (یادداشت بخطمؤلف). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

خریدن در فرهنگ عمید

  • به تصرف خود درآوردن چیزی با دادن بهای آن،
    [عامیانه، مجاز] به‌دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول: تا وقتی پول داری می‌توانی همه را بخری،
    [مجاز] نجات دادن از آسیب یا نابودی: آبرویم را خرید،
    [مجاز] پذیرفتن: برای خودمان شر خریدیم،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

خریدن در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

خریدن در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

خریدن در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

خریدن در فرهنگ فارسی هوشیار

  • پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن، ضد فروختن
فارسی به ایتالیایی

خریدن در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

خریدن در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید