معنی خرمای عربی
حل جدول
تمر
فارسی به عربی
عربی
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
عربی. [ع َ رَ] (اِخ) حسین بن عربی بصری راوی است. (از لباب الانساب).
عربی. [ع َ رَ] (اِخ) محمد الفاسی. رجوع به عربی ابوحامدبن یوسف... و معجم المطبوعات شود.
عربی. [ع َ رَ] (اِخ) عبداﷲبن محمدبن سعیدبن عربی الطائفی، راوی است.
عربی. [ع َ رَ] (اِخ) ابراهیم بن عربی کوفی. راوی است واعمش از وی روایت کند. (اللباب فی تهذیب الانساب).
عربی. [ع َ رَ] (اِخ) ابوسلمه الزبیربن عربی البصری. وی از ابن عمر روایت دارد و حمادبن زید و معمر ازو روایت کنند. (اللباب فی تهذیب الانساب).
عربی. [ع َ رَ] (اِخ) ابوحامد عربی بن یوسف بن محمد احمدی. فاضل و از مردم فاس مراکش بود. او راست: عقدالدرر، شرح نخبهالفکر، الطرفه. (از الاعلام زرکلی).
عربی. [ع َ رَ] (اِخ) محمدبن عبداﷲ حاتمی طائی است. (منتهی الارب).
عربی. [ع َ رَ] (اِخ) نبی عربی. محمد رسول اﷲ (ص) و فی الحدیث «لاتنقشوا فی خواتیمکم عربیا» یعنی در نگین خود نقش لفظ محمد رسول اﷲ کنده نکنید... (منتهی الارب).
خرمای اربو
خرمای اربو. [خ ُ ی ِ اَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خرمالو. خرمای اربه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به اربه شود.
خرمای اربه
خرمای اربه. [خ ُی ِ اَ ب َ / ب ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خرمالو. خرمای اربو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به اربه شود.
خرمای هندی
خرمای هندی. [خ ُ ی ِ هَِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خرمای هندو. اربه. اربو. تمر هندی. (یادداشت بخط مؤلف). مُقْل، دَوْم. (محمودبن عمر): جابرسری، دهیست [به هندوستان] آبادان و با نعمت بسیار و اندر وی خرمای هندی و خیارشنبر بسیار است. (حدود العالم). اما اگر بیمار را طبع خشک و حرارت به افراط باشد بعوض جلاب و ماءالعسل خرمای هندی با جلاب آمیخته باید دادن. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
معادل ابجد
1133