معنی خراسانی

لغت نامه دهخدا

خراسانی

خراسانی. [خ ُ] (اِخ) شمس الدین خراسانی از نویسندگانست. رجوع به قوهستانی شود. (از معجم المطبوعات).

خراسانی. [خ ُ] (اِخ) عبداﷲبن مروان خراسانی، مکنی به ابوشیخ. وی از گروهی چون ابن ابی ذیب حدیث کرد و سلیمان بن عبدالرحمان از وی حدیث دارد. (از انساب سمعانی).

خراسانی. [خ ُ] (اِخ) اصرم بن حوشب همدانی خراسانی از روات است. اواز زیادبن سعد و جز او روایت دارد و از او حسن بن ربیع. خراسانی از ضایعکنندگان حدیث است و دارمی می گوید: از یحیی بن معین حال اصرم را در حدیث پرسیدم، او گفت: اصرم بن حوشب کذابست و خبیث. (از انساب سمعانی).

خراسانی. [خ ُ] (اِخ) سلیمان بن یسار خراسانی، مکنی به ابوایوب از بزرگان بود و بشام و مصر می گشت. او از ثقاتی چون ابن عینینه و جز او احادیثی دارد و البته احادیث بسیاری را نقل از این دو اثبات می کند که نمی توان به آنها احتجاج کرد. ابوعبداﷲ بقار به رمله از وی حدیث کرد. (انساب سمعانی).

خراسانی. [خ ُ] (اِخ) مقاتل بن سلیمان خراسانی مولای ازد. اصل او از بلخ بودو سپس ببصره رفت و بدانجا درگذشت. او علم قرآنی که موافق کتاب یهودان بود از یهودان فراگرفت و نیز او از مشبهان بود و خدا را به مخلوق خدا تشبیه میکرد. ابوحنیفه به ابویوسف قاضی گفت: «یا یوسف احذر صفین من خراسان »: الجهمیه و المقاتلیه. (از انساب سمعانی).

خراسانی. [خ ُ] (اِخ) نهشل بن سعیدبن وردان، مکنی به ابوعبداﷲ. از اهل نیشابور بود.ولی اصل او از بصریان بوده است. از او داودبن ابی هند و ضحاک بن مزاحم حدیث دارد و محمدبن معاویه ٔ نیشابوری از او نقل حدیث می کند. خراسانی احادیث بسیاری به ثقات نسبت می دهد که از احادیث آنان نیست. اسحاق بن ابراهیم او را از کاذبان می آورد. (از انساب سمعانی).

خراسانی. [خ ُ] (اِخ) عطأبن ابومسلم خراسانی، مکنی به ابوایوب بعضی او را ابومسعود گفته اند. از راویانست. اسم پدر او را بعضی عبداﷲ و بعضی میسره آورده اند. او از سعیدبن مسیب و زهری حدیث شنید و علت این که وی را خراسانی می گویند؛ آن است که دیرزمانی درخراسان زندگی کرد. مرگ او به سال 134 هَ.ق. در اریحا روی داد و نعش او را به بیت المقدس بردند و بدانجا بگور سپردند. او از بهترین بندگان خدا بود، ولی به احادیث او چندان اعتماد نیست. (از انساب سمعانی).

خراسانی. [خ ُ] (ص نسبی، اِ) منسوب به خراسان، که مشتمل بر بلاد کثیره می باشد. بعقیده ٔ اهل عراق از ری تا مطلع شمس داخل خراسانست. (از انساب سمعانی) (منتهی الارب):
ببازارگانی خراسانیم
به رنج اندرون بی تن آسانیم.
فردوسی.
- طین خراسانی، قسمی خاک که از خراسان آرند. (یادداشت بخط مؤلف).
|| قسمی کاغذکه از کتان کردندی. (ابن ندیم). || نام طعامی است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). || بُختی. قسمی شتر است. (یادداشت مؤلف). || دستنبو. رجوع به دست بویه شود. (یادداشت بخط مؤلف). در تداول امروز، نوعی خربزه.


نازک خراسانی

نازک خراسانی. [زُ ک ِ خ ُ] (اِخ) رجوع به نازکی خراسانی شود.


رضی خراسانی

رضی خراسانی. [رَ ی ِ خ ُ] (اِخ) میرزا رضی فرزند شفیعا. رجوع به رضی (رضی خراسانی میرزا...) شود.


اصرم خراسانی

اصرم خراسانی. [اَ رَ م ِ خ ُ] (اِخ) رجوع به اصرم بن غیاث خراسانی شود.


علی خراسانی

علی خراسانی. [ع َ ی ِ خ ُ] (اِخ) ابن محمد خراسانی حسنی، مشهور به سائح علوی. رجوع به علی سائح شود.

فرهنگ عمید

خراسانی

مربوط به خراسان: موسیقی خراسانی،
از مردم خراسان،
(ادبی) در ادبیات فارسی، سبکی که دارای ویژگی‌هایی چون سادگی الفاظ، روانی عبارات، خالی بودن مضامین از تخیلات دورازذهن، و مقید نبودن به صنایع بدیعی است، مانند اشعار رودکی، عنصری، فرخی، و منوچهری، سبک ترکستانی،

فرهنگ فارسی هوشیار

خراسانی

(صفت) منسوب به خراسان از مردم خراسان اهل خراسان.

حل جدول

خراسانی

از شیوه های معماری ایرانی

معادل ابجد

خراسانی

922

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری