معنی خراب کردن
لغت نامه دهخدا
خراب کردن. [خ َ ک َ دَ] (مص مرکب) ویران کردن. منهدم کردن. از بین بردن:
هرگز کسی که خانه ٔ مردم خراب کرد
آباد بعد از آن نبود خانمان او.
سعدی (صاحبیه).
عشقت بنای صبر بکلی خراب کرد
جورت در امید بیکبار درگرفت.
سعدی (بدایع).
خرابت کند شاهد خانه کن
برو خانه آباد گردان بزن.
سعدی (بوستان).
بناز اگر بخرامی جهان خراب کنی
بخون بنده اگر تشنه ای حلال ای دوست.
سعدی (بدایع).
|| شکستن. بهم ریختن. (از قبیل دل و فکر) پریشان کردن:
دلی خراب مکن بیگنه اگر خواهی
که سالها بودت خانمان ملک آباد.
سعدی.
|| تباه کردن. مشوب کردن. فاسد کردن. || از پای در افکندن، چنانکه شراب بسیار باده خوار را. سخت کسی رامست کردن:
شرابم ده و روی دولت ببین
خرابم کن و گنج حکمت ببین.
حافظ.
زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما راز جام باده ٔ گلگون خراب کن.
حافظ.
خانه خراب کردن
خانه خراب کردن. [ن َ / ن ِ خ َ ک َ دَ] (مص مرکب) کنایه از بدبخت کردن. تهیدست کردن. بی چیزکردن.
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Botch, Cave, Destroy, Devastate, Mangle, Mess, Ruin, Unbalance, Unmake, Waste, Queer
فارسی به ترکی
harap etmek, yıkmak, bozmak
فارسی به ایتالیایی
فارسی به عربی
اضعف، الغاء، امت، تدهور (فعل ماض)، حطام، حطم، خراب، خفیق، شوه، فاسد، فوضی، هدم، وحل
مترادف و متضاد زبان فارسی
تخریب کردن، ویران ساختن،
(متضاد) آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن، از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن،
(متضاد) بهکار انداختن، روبهراه کردن، تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن، بهفحشا کشانیدن، فاسد کردن، بیآبرو ک
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) ویران کردن مقابل آباد کردن، تباه کردن.
واژه پیشنهادی
فارسی به آلمانی
Ungebaut [verb], Verkommen, Wrack (n) [noun]
فرهنگ عمید
ویران، مخروبه: ساختمان خراب،
فاقد حالت عادی: روحیهٴ خراب،
ازکارافتاده: دستگاه خراب،
گندیده، فاسد: میوۀ خراب،
آشفته: موی خراب،
[مجاز] بیرونق: بازار خراب،
[عامیانه، مجاز] بیمار، بدحال: حال خراب،
[مجاز] بدمست: مست و خراب،
[مجاز] نادرست، تباه،
معادل ابجد
1077