معنی خبرچینی
لغت نامه دهخدا
خبرچینی. [خ َ ب َ] (حامص مرکب) عمل خبرچین. رجوع به خبرچین شود.
خبرچینی کردن
خبرچینی کردن. [خ َ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) کسب خبر کردن و خبر از جایی به جایی بردن. || جاسوسی کردن. از روی پلیدی خبر از محلی به محل دیگر بردن تا بین مردمان دشمنی افتد. || نمامی کردن. سخن چینی کردن.
خبرعة
خبرعه. [خ َ رَ ع َ] (ع اِمص) سخن چینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خبرچینی. نمامی. (از متن اللغه) (معجم الوسیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس).
فرهنگ عمید
سخنچینی،
جاسوسی،
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به عربی
میل
انگلیسی به فارسی
گویش مازندرانی
این سو، آن سو، این پهلو آن پهلو، تغییر عقیده، خبرچینی...
اسپانیایی به فارسی
اصطلا حات مخصوص یک صنف یا دسته، زبان دزدها وکولی ها، طرزصحبت، زبان ویژه، مناجات، گوشه دار، وارونه کردن، ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن، باناله سخن گفتن، بالهجه مخصوصی صحبت کردن، خبرچینی کردن، اواز خواندن، مناجات کردن.
سوئدی به فارسی
اصطلا حات مخصوص یک صنف یا دسته، زبان دزدها وکولی ها، طرزصحبت، زبان ویژه، مناجات، گوشه دار، وارونه کردن، ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن، باناله سخن گفتن، بالهجه مخصوصی صحبت کردن، خبرچینی کردن، اواز خواندن، مناجات کردن،
tjuvsprk-hyckleri
اصطلا حات مخصوص یک صنف یا دسته، زبان دزدها وکولی ها، طرزصحبت، زبان ویژه، مناجات، گوشه دار، وارونه کردن، ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن، باناله سخن گفتن، بالهجه مخصوصی صحبت کردن، خبرچینی کردن، اواز خواندن، مناجات کردن،
معادل ابجد
875