معنی خاکستر هستی

حل جدول

خاکستر هستی

اثری از دکتر محجوب


نویسنده اثر خاکستر هستی

محمدجعفر محجوب


هستی

بود، وجود، کاینات، مال، مکنت، نوا

لغت نامه دهخدا

هستی

هستی. [هََ] (حامص، اِ) وجود. بودن. بود. حیات. زندگی. (یادداشت به خط مؤلف):
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژّی و کاستی.
فردوسی.
از اوی است پیدا مکان و زمان
پی مور بر هستی او نشان.
فردوسی.
به هستی ّ یزدان گوایی دهند
روان تو را آشنایی دهند.
فردوسی.
اگر خویشتن را شناسی درست
به هستیش هستو شوی از نخست.
اسدی.
به هستی ّ یزدان سراسر گواست
گوایان خاموش، گوینده راست.
اسدی.
ز گوهر دان نه از هستی فزونی اندر این معنی
که جز یک چیز را یک چیز نَبْوَد علت انشا.
ناصرخسرو.
چو دید طلعت نورانی بهشتی تو
کند به ساعت بر هستی خدای اقرار.
مسعودسعد.
پشت پایی زد خرد را روی تو
رنگ هستی داد جان را بوی تو.
خاقانی.
تو را که از مل و مال است مستی و هستی
خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا.
خاقانی.
ای هست ها ز هستی ذات تو عاریت
خاقانی از عطای تو هست آیت ثنا.
خاقانی.
گر مقام نیست هستان دانمی
هستی خود در میان افشاندمی.
خاقانی.
کنون ز هستی من بیش از این دو حرف نماند
دلی چو چشمه ٔ میم و قدی چو حلقه ٔ نون.
ظهیر فاریابی.
نگهدارنده ٔ بالا و پستی
گوا برهستی او جمله هستی.
نظامی.
اندر ایشان تاخته هستی ّ تو
از نفاق و ظلم و بدمستی ّ تو.
مولوی.
مرا با وجود تو هستی نماند
به یاد توام خودپرستی نماند.
سعدی.
سعدی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی
از سنگ غم نباشد بعد از شکسته جامی.
سعدی.
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را.
حافظ.
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
حافظ.
ای دل مباش خالی یک دم ز عشق و مستی
وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی.
حافظ.
ترکیب ها:
- هستی آزاد. هستی بخش. هستی جاودانه. هستی دوروزه. هستی صِرف. هستی فروش. هستی ناکس. رجوع به این مدخل ها شود.
|| مال. دارایی. ثروت. غنا. تمول. (یادداشتهای مؤلف):
گر هستیم نه هست، چه باک است، گو مباش
چون حاجتیم نیست به هستی، توانگرم.
سیدحسن غزنوی.
زآنکه هستی سخت مستی آورد
عقل از سر، شرم از دل می برد.
مولوی.
درد عشق از تندرستی خوشتر است
ملک درویشی ز هستی بهتر است.
سعدی.
که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد.
سعدی.
|| خودبینی و خودپسندی و انانیت. (برهان). || (اصطلاح فلسفه) نزد محققان اشاره به ذات بحت است که وجود مطلق عبارت از اوست و آن وجودی است عین وجودات که بی وجود او هیچ ذره را وجودی نیست و به وجود او موجود است لا غیر تعالی شأنه. (برهان). فرقه ٔ آذرکیوان بدین معنی آورده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 274 شود. || مخلوق و موجود. (ناظم الاطباء). || گیتی و جهان و عالم. (ناظم الاطباء). آفرینش. عالم مخلوقات:
نگه دارنده ٔ بالا و پستی
گوا بر هستی او جمله هستی.
نظامی.
بر سر هستی قدمش تاج بود
عرش بدان مائده محتاج بود.
نظامی.
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از توتوانا شده.
نظامی.
قاضی در خواب مستی بی خبر از ملک هستی. (گلستان). || (اصطلاح صوفیانه) بقا. بقأباﷲ:
چو هستی است مقصددر او نیست گردم
که از خود در آن قاصدا میگریزم.
خاقانی.


خاکستر

خاکستر. [ک ِ ت َ] (اِ) رماد. فسرده از صفات اوست. (آنندراج). آنچه از هیزم و جز آن بعد سوخته شدن بماند. (شرفنامه ٔ منیری). بهندش راکهه گویند. (شرفنامه ٔ منیری). آنچه از آتش چوب بجای ماند پس ازسوختن. نَرمه ٔ اَنگِشت پس از سوختن. رِمدِداء. اِرمِداء. رَماد. دِمن. دَمان. حُمَم. خَصیف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مهل. مخط. ضبح [ض ِ / ض َ]. بَوّ. ضابی. رَملاء، اَورَق. (منتهی الارب). خَرِق. خاکستری که بجای میماند و صرف کنندگان آتش آن میروند. صِناء. صِنی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب):
هر آن آتش که باشد سربسر دود
همان بهتر که خاکستر شود زود.
(ویس و رامین).
مخور خام کاتش نه دور است سخت
بخاکستر اندر بخیره مدم.
ناصرخسرو.
عزیزیم در چشم دانا چو زر
به چشم تو در خاک و خاکستریم.
ناصرخسرو.
دشمنان را در خور کردارشان بدهی جزا
عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی.
ناصرخسرو.
دشمنان را آتش شمشیر او
در میان خاک و خاکستر کشید.
مسعودسعد.
گفت آتش گرچه من تابنده و سوزنده ام
باد خشم او کند انگشت و خاکستر مرا.
امیرمعزی.
نسبت از خویشتن کنم چو گهر
نه چو خاکسترم کز آتش زاد.
؟ (از کلیله و دمنه ٔ بهرامشاهی).
گر جز ترا ستودم بر من مگیر ازانک
گه گه کنند پاک بخاکستر آینه.
خاقانی.
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر.
خاقانی.
مرده را چون بسوزانند خاکستر او را در آن آب پاشند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 414 چ 1272). و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشانید. (گلستان سعدی).
آتش افسرده ٔ از کاروان وامانده ام
همرهانم رفته خاکستر نشینم کرده اند.
واصف (از فرهنگ ضیاء).
- امثال:
آتش از خاکستر زاید و خاکستر از آتش.
روزگار آئینه را محتاج خاکستر کند.
|| خاکستر در اصطلاح زراعتی: پس از سوزانیدن مواد نباتی و حیوانی قسمتی از آنکه سوخته نمیشود باقی می ماند که خاکستر نامیده میشود. خاکسترهای نباتی عموماً کم و بیش دارای مواد پطاس، سود، آهک، منیزیم، آهن که بجوهر فسفر و جوهر شن و کلر و جوهر زغال چسبیده است. خاکستر حیوانی ترکیباتش با خاکستر نباتی متفاوت است مثلاً خاکستر استخوان بیشترش آهک چسبیده به جوهر فسفر و جوهر زغال است. تجزیه ٔ خاکسترهای نباتی مختلفه بدینقرار است:

خاکستر. [ک ِ ت َ] (اِخ) نام محلی است در خراسان... در تعلیقه بر تاریخ بیهقی (تصحیح و تحشیه ٔ فیاض و غنی) در صفحه ٔ 696 چنین آمده: در خراسان دو محل به این نام یکی خاکستر معروف به خاکستر لاین که در کوههای سرحدی شمال خراسان واقع است. دوم محلی است در پائین ولایت شهر مشهد در سر راه هرات و سرخس که رباط خاکستر هم نامیده میشود. ظاهراً خاکستر در این داستان بیهقی محل اخیر است: مرا سبکتکین دراز گفتندی و بقضا سه اسب خداوندم در زیر من ریش شده بود چون بدین خاکستر رسیدیم اسبی دیگر زیر من ریش شد. (تاریخ بیهقی چ فیاض و غنی ص 202). صاحب کتاب اخبارالدوله السلجوقیه در ذیل محاربه ٔ سلطان عضدالدوله ابی شجاع الب ارسلان بن داودبن میکائیل بن سلجوق با ملک قطلمش بن اسرائیل و ظفر یافتن بر او بانی رباط خاکستر را سوتکین ذکر می کند و این سوتکین منشاء و مولدش نیز از خاکستر بوده است. (تاریخ اخبارالدوله السلجوقیه ص 30). حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب از دهی بنام خاکستر نام می برد و فاصله ٔ آن را از مواضع ما قبل و ما بعدش چنین تعیین می کند: «من نیشابور الی سرخس: از نیشابور تا دیه باد هفت فرسنگ راه هری از اینجا بدست راست جدا میشود و از دیه باد تادیه خاکستر پنج فرسنگ، ازو تا رباط سنگ بست سه فرسنگ...» شاید این خاکستر یکی از آن خاکسترها باشد. (ازنزههالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن مقاله ٔ 3 ص 175).

خاکستر. [ک ِ ت َ] (اِخ) دهی است از دهستان لاین بخش کلات شهرستان دره گز. واقع در 44هزارگزی شمال باختری کبود گنبد. ناحیه ای است دره ای و سردسیر با 658 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان کردی است. آب آنجا از رودخانه و محصولاتش غلات و کنجد است. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه مالرو میباشد.این محل دارای پست و تلگراف و پاسگاه ژاندارمری و گمرک و دبستان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


هستی جاودانه

هستی جاودانه. [هََ ی ِ وِ ن َ / ن ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) مقابل هستی دوروزه و هستی موهوم و هستی ناقص که کنایه از حیات چندروزه است. (آنندراج). رجوع به هستی شود.

تعبیر خواب

خاکستر

خاکستر، مال باطل است از قِبَل سلطان، که بر کسی باقی بماند. اگر بیند خاکستر جمع کرد و باطل شد، دلیل که مال از سلطان جمع کند و به وی نماند و بعضی از معبران گویند: علمی حاصل کند که در وی هیچ خیر و نفع نباشد. - محمد بن سیرین

دیدن خاکستر درخواب بر نه وجه است... اول: عامل ناپذیرفته. دوم: مال حرام. سوم: کلام باطل. چهارم: خصومت. پنجم: فسق. ششم: مکر. هفتم: حسادت. هشتم: پشیمانی. نهم: کاری که اندر آن خیری نباشد - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ عمید

هستی

[مقابلِ نیستی] وجود،
زندگی،
[مجاز] دارایی، سرمایه،
[مجاز] جهان،
[قدیمی، مجاز] خودبینی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

هستی

بود، زندگی، کاینات، وجود، ثروت، دولت، مال، مکنت، نوا،
(متضاد) نیستی

فارسی به عربی

هستی

ان یکون، جوهر، حقیقه، موضوعیه، وجود

نام های ایرانی

هستی

دخترانه، وجود، وجود، زندگی، زندگانی

فرهنگ فارسی هوشیار

هستی

حیات، بودن، زندگی

معادل ابجد

خاکستر هستی

1756

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری