معنی خاور

حل جدول

خاور

شرق

مشرق

فارسی به انگلیسی

خاور

East, Orient

فارسی به ترکی

گویش مازندرانی

خاور

نامی برای زنان، خاور، مشرق

فارسی به آلمانی

خاور

Ausrichten, Orient (m), Orientieren, Östlich

لغت نامه دهخدا

خاور

خاور. [وَ] (اِ) به معنی باختر است که مشرق باشد. (شرفنامه ٔ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (غیاث اللغات):
ز خاورچو خورشید بنمود تاج
گل زرد شد بر زمین رنگ ساج.
فردوسی.
خداوند آن شهر نیکوترست
توگوئی فروزنده ٔ خاورست.
فردوسی.
که هر بامدادی چو زرین سپر
ز خاور برآرد فروزنده سر.
فردوسی.
ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر.
فردوسی.
خداوندی که ناظم اوست چون خورشید رخشنده
ز مشرقها بمغربها ز خاورها به خاورها.
منوچهری.
چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد
گاهی بسوی مغرب و گاهی بخاورند.
ناصرخسرو.
بر شکافد صبا مشیمه ٔ شب
طفل خونین بخاور اندازد.
خاقانی.
بادت جلال و مرتبه چندانکه آسمان
هر صبحدم بر آورد از خاور آینه.
خاقانی.
ماه چون از جیب مغرب برد سر
آفتاب از دامن خاور بزاد.
خاقانی.
کو مهی کآفتاب چاکر اوست
نقطه ٔ خاک تیره خاور اوست.
خاقانی.
نعل براق عزمت ابروی شاه منسوب
دود چراغ بزمت روی عروس خاور.
بدر شاشی.
|| مغرب. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج):
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت.
رودکی.
سوی خاور می شتابد شاد و کش.
رودکی.
چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل خاور از پشت او شد درشت.
فردوسی.
دری را از آن مهر خوانده است مشرق
دری را از آن ماه خوانده است خاور.
فرخی.
چو روز آورد سوی خاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.
عنصری.
بشادی و جام دمادم نبید
ببودند تا خور بخاور رسید.
اسدی.
خورشید را چون پست شد در جانب خاور علم
پیدا شد اندر باختر بر آستین شب علم.
لامعی گرگانی.
وز نور تا بظلمت وز اوج تا حضیض
وز باختر بخاور وز بحر تا ببر.
ناصرخسرو.
همی بگذارم این جا قرص خورشید
نهم روی از ضرورت سوی خاور.
مسعودسعد.
چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق
افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور.
خاقانی.
زحد باختر تا بوم خاور
جهان را گشته ام کشور بکشور.
نظامی.
|| آفتاب. (ناظم الاطباء). || نامی است از نامهای زنان. چون «خاورسلطان »، «خاورخانم »، «خاوربیگم ». || بته ٔ خار و شوک:
یکی جانور خود ز لشکر نماند
بدان بوم و بر خار و خاور نماند.
فردوسی.
بر آن بوم تا سالیان بر نبود
جز از سوخته خاک خاور نبود.
فردوسی.
|| مملکت های شرقی ایران از قبیل چین و تبت و ماچین و هند، (در اطلاقات فردوسی):
یکی روم و خاور دگر ترک و چین
سوم دشت گردان و ایران زمین.
فردوسی.
فزون تر از او قارن رزم زن
به هر کار پیروز و لشکرشکن
که بر شهر خاور بد او پادشا
جهاندار و بیدار و فرمان روا.
فردوسی.
ز قنوج تا مرز خاور گرفت
نبردش نجوید کسی ای شگفت.
فردوسی.
فرستاده را پس برون کرد گرد
سر شاه خاور مر او را سپرد.
فردوسی.

خاور. [وَ] (اِ) مورچه است که مور کوچک باشد. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری):
از آرزوی قد چو سروت براستی
بر من زمانه تنگ تر از چشم خاور است.
ابن یمین (از آنندراج).
رجوع به خاول شود.

خاور. [وَ] (اِخ) بزرگترین شهر ولایت «کاوار» است در جنوب «فزان ». این شهر بدست عقبهبن عامر بسال 47 هَ. ق. بعد از جنگ سخت و کشتن و اسارت اهالی آن گشوده شد. (از معجم البلدان یاقوت حموی).

خاور. [وَ] (اِخ) نام رودی است در 66 هزارگزی شمال قلعه چهارراه حکومت درجه 2 بکوا و خاشرود مربوط به حکومت فراه که به رودخانه ٔ «فراه رود» می ریزد. محل آن بین خط 63 درجه و 6 دقیقه و 6 ثانیه ٔ طول شرقی و خط 32 درجه و 46 دقیقه و 27 ثانیه ٔ عرض شمالی واقع است. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2).

خاور. [وَ] (اِخ) محلی است به 784 هزارگزی طهران میان بامدژ و نظامیه بر کنار راه آهن جنوب. در این نقطه ایستگاه راه آهن قرار دارد. در فرهنگ جغرافیایی ایران این نقطه چنین شرح داده شده است: نام یکی از ایستگاههای راه آهن تهران و اهواز است. این ایستگاه در 784 هزارگزی جنوب باختری تهران و 35 هزارگزی شمال اهواز واقع و ساکنان آن از کارمندان راه آهن اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ عمید

خاور

جای برآمدن آفتاب، مشرق: خداوندی که نام اوست چون خورشید گسترده / ز مشرق‌ها به مغرب‌ها، ز «خاورها» به خاورها (منوچهری: ۳)،
[قدیمی] مغرب: مهر دیدم بامدادن چون بتافت / از خراسان سوی خاور میشتافت (رودکی: ۵۳۲)،
* خاور دور: (جغرافیا) کشورهای شرقی آسیا،
* خاورمیانه: (جغرافیا) کشورهای جنوب غربی آسیا،
* خاور نزدیک: (جغرافیا) کشورهای شمال شرقی قارۀ افریقا تا شبه‌جزیرۀ عربستان،

بوتۀ خار: یکی تاجور خود به لشکر نماند / بر آن بوم‌وبر خاک‌ و خاور نماند (فردوسی: ۷/۱۳۳)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خاور

مطلع، خاوران، شرق، خراسان، مشرق،
(متضاد) باختر، خار، خاشاک

فارسی به عربی

خاور

مشرق

نام های ایرانی

خاور

دخترانه، مشرق

فرهنگ پهلوی

خاور

جای خورشید یا سرزدن خورشید

فارسی به ایتالیایی

خاور

oriente

فرهنگ معین

خاور

مغرب، مشرق. [خوانش: (وَ) (اِ.)]

معادل ابجد

خاور

807

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری