معنی خاو

فرهنگ عمید

خاو

خواب، پُرز، کُرک: خاو مخمل،

لغت نامه دهخدا

خاو

خاو. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 22 هزارگزی شمال باختری در شاهپور که دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

خاو. (اِ) پرز. زغب. کرک. || پرز مخمل. (از ناظم الاطباء). || لغت دیگری است در خواب:
گر خری دیوانه شد یک دم ّ گاو
بر سرش چندان بزن کاید بخاو.
مولوی.


هوله

هوله. [هََ / هُو ل َ / ل ِ] (اِ) حوله. دستار. دستمال. از ترکی خاولی (از: خاو + لی). پارچه ٔ پرزدار دارای خاو، دارای پرز. (فرهنگ فارسی معین).


مازعفران

مازعفران. [زَ ف َ] (اِ مرکب) مخفف ماء زعفران (=آب زعفران). در حدود العالم چ دانشگاه ص 145 و جلال الدین تهرانی ص 85 در ذیل ساری آرد:... از وی جامه ٔ حریر و پرنیان و خاو خیزد و از وی «مازعفران » و «ماصندل » و «ماخلوق » خیزد که بهمه ٔ جهان از آنجا برند.


توغ

توغ. (ترکی، اِ) به معنی علم و نشان. (غیاث اللغات). توق. چیزی است از عالم عَلَم که شکل پنجه بر سر آن نصب کنند و آن بر دو گونه است، یکی چتر توق از عالم علم لیکن کوتاه تر از او که قطاسی چند برافزایند و دوم هم از آن عالم، لیکن درازتر و در علمها این را پایه برتر نهند و آخرین به بزرگ نوئینان اختصاص ماند از آئین اکبری بعینه نقل کرده شد و همین صحیح است نه به «طای » حطی چنانکه رسم کنند. (آنندراج). مأخوذ از ترکی دم اسب که بر علم می بندند. (ناظم الاطباء). علم مانندی که بر سر آن به جای پرچم منگوله ای از موی اسب یا از پشم، یا ابریشم آویزند. بیرق ترکان عثمانی و آن دم اسبی بود بر سرنیزه و بر آن گروهه ای از زر. پرچم. تمتم. کرد گاو. غره خاو. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
بزرگان پیاده پذیره شدند
ابی کوس و توغ و تبیره شدند.
فردوسی (یادداشت ایضاً).
ماهچه ٔ توغ او قلعه ٔ گردون گشاد
مورچه ٔ تیغ او ملک سلیمان گرفت.
خاقانی (یادداشت ایضاً).
- پاتوغ، پاتوغ از کلمه ٔ (توغ) گرفته شده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به پاتوغ و توق شود.

حل جدول

خاو

موی نرم و پرز


پرز ، خاو

موی نرم


پرز

خاو


موی نرم

خاو

پرز، خاو


موی نرم و پرز

خاو


پرز پارچه

خاو

مترادف و متضاد زبان فارسی

خاو

پرز، کرک

فرهنگ فارسی هوشیار

هوله

معین یکباره آن را بر گرفته از تول انگلیسی دانسته و بار دگر از خاولی ترکی که برابر با پارچه ی پرز دار است عمید حوله را نیاورده و هوله را پارسی دانسته هوله آبچین خشک (گویش تهرانی) پارچه پرزدار. دارای خاو دارای پرز. توضیح بعضی احتمال داده اند این کلمه از کلمه عربی حله گرفته شده لکن با مراجعه بمعانی حله و موارد استعمال آن در متون لغت و نظم و نثر نادرست بودن این احتمال معلوم میشود.

معادل ابجد

خاو

607

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری