معنی خانه خراب شدن
لغت نامه دهخدا
خانه خراب شدن. [ن َ / ن ِ خ َ ش ُ دَ] (مص مرکب) کنایه از بدبخت و تهیدست شدن است. بی چیز شدن. فقیر شدن. زیان فاحش دیدن.
خراب خانه
خراب خانه. [خ َ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) خانه ٔخراب. کنایه از محل سکونت بی ارزش است: شبی از شبهای زمستان پر باران در خراب خانه خالی مست و هشیاران نشسته بودم و خاطر بخویشتن مشغول در سرای بهم کرده از خروج و دخول. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
خانه خراب
خانه خراب. [ن َ / ن ِ خ َ] (ص مرکب) تهی دست. (ناظم الاطباء). بدبخت. مظلوم. ستمدیده.
- امثال:
ظالم همیشه خانه خراب است.
|| دشنام گونه ای است که گاه از روی شفقت و رقت و گاه از راه اعجاب و استحسان و گاه از راه غضب و خشم گویند. || سبکبار. (ناظم الاطباء). || دروغگو. (ناظم الاطباء).
خراب شدن
خراب شدن. [خ َ ش ُ دَ] (مص مرکب) ویران شدن منهدم شدن:
باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسه ٔ رباب شود.
سعدی.
عدو که گفت بغوغا که درگذشتن او
جهان خراب شود سهو بود پندارش.
سعدی.
|| فرودآمدن و خوابیدن. افتادن. واریز کردن چون دیوار و امثال آن. بزیر آمدن:
دیوار دل بسنگ تعنت خراب شد
رخت سرای عقل بیغما کنون شود.
سعدی.
|| سخت مست شدن:
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد.
حافظ.
|| ضایع شدن. فاسد شدن. عیب پیدا کردن.
- در جایی خراب شدن، در آنجا بار و بندیل گشودن و ماندن.
خانه خراب کن
خانه خراب کن. [ن َ / ن ِ خ َ ک ُ] (نف مرکب مرخم) خراب کننده ٔ خانه. کنایه از بدبخت کننده.تهیدست کننده. باعث خانه خرابی. زیان فاحش رساننده.
خانه خراب کردن
خانه خراب کردن. [ن َ / ن ِ خ َ ک َ دَ] (مص مرکب) کنایه از بدبخت کردن. تهیدست کردن. بی چیزکردن.
حل جدول
فرهنگ معین
تهیدست، بدبخت، نوعی نفرین دال بر آرزوی بدبختی کسی. مق. خانه آبادان. [خوانش: (~. خَ) (ص مر.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
مترادف و متضاد زبان فارسی
ویرانشدن، مخروبه شدن، منهدم شدن، از کارافتادن، مست شدن، لایعقل شدن، گندیدن، فاسد شدن، متعفن شدن، بد شدن، نامطلوبشدن، منحرف شدن، بدکاره شدن، رسواشدن، بدنام شدن، بیآبرو شدن، نابود شدن، ازبین رفتن، تباه
فارسی به آلمانی
Scheitern [verb]
فرهنگ واژههای فارسی سره
آسیب دیدن، گزند دیدن
فارسی به عربی
فشل
معادل ابجد
1813