معنی خامی

لغت نامه دهخدا

خامی

خامی. (ع ص) پنجم. خامس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

خامی. (حامص) ناپختگی. ناآزمودگی. (ناظم الاطباء). مقابل پختگی. بی تجربگی. بی وقوفی:
چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو.
منجیک.
وزآن پس چنین گفت کهتر پسر
که اکنون بگیتی تویی تاجور
بمردی و گنج این جهان را بدار
نزاید ز مادر کسی شهریار
ورا خوشتر آمد بدینسان سخن
بمهتر پسر گفت خامی مکن.
فردوسی.
بگذشت تموز سی چهل بر تو
از بهر چه مانده ای بدین خامی ؟
ناصرخسرو.
کباب آتش حرصیم و آن ز خامی ماست
حقیقت است که هر خام را کنند کباب.
سوزنی.
چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا
خامی بود گفتن ترا جانا که جان کیستی.
خاقانی.
با این همه که سوخته و پخته ست
جان و دلم ز خامی گفتارش.
خاقانی.
ز گرمی ره بکار خودنداند
ز خامی هیچ نیک و بد نداند.
نظامی.
باز نگویم که ز خامی بود
بارکشی کار نظامی بود.
نظامی.
ترسم که ز بیخودی و خامی
بیگانه شوم ز نیکنامی.
نظامی.
دگر ره سر ازین اندیشه بر کرد
که از خامی چه کوبم آهن سرد.
نظامی.
فردا بداغ دوزخ ناپخته ای بسوزد
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی.
سعدی (طیبات).
پختگان دم خامی زده اند.
سعدی (مجالس).
آن شیخ که بشکست ز خامی خم می
زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی
گر بهر خدا شکست پس وای بمن
ور بهر ریا شکست پس وای به وی.
مهدی خان شحنه.
مرا امید وفا داشتن ز تو خامی است
که روی خوب و وفا هر دو ضد یکدگرند.
؟
|| مقابل عیاری. مقابل رندی. سلیم دلی. صاف صادقی. ساده دلی:
خامی و ساده دلی شیوه ٔ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
حافظ.
|| کالی. نارسیدگی:
چون ژاله بسردی اندرون موصوف
چون غوره بخامی اندرون محکم.
منجیک.
|| کاهلی:
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دوستی چالاکی است و چستی.
حافظ.
|| ناتمامی. نقصان. || زیان. || کمند. || دام شکار. توده ٔریگ. (ناظم الاطباء).

خامی. (اِخ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 67 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال شوسه ٔ مشهد بقوچان. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 105 تن سکنه که زبانشان فارسی و کردی و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات و چغندر و لوبیاست. شغل اهالی زراعت و مالداری، و راه اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


خامی کردن

خامی کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) ناپختگی کردن. جهالت. ناآزمودگی نشان دادن:
نکنم بیخودی و خودکامی
چون شدم پخته کی کنم خامی ؟
نظامی.

فارسی به انگلیسی

خامی‌

Crudeness, Immaturity, Rawness

فارسی به ترکی

مترادف و متضاد زبان فارسی

خامی

ناپختگی، ناآزمودگی، خام‌دستی، بی‌تجربگی، ساده‌دلی، کالی


طمع خامی

خوش‌خیالی

حل جدول

فارسی به عربی

خامی

انعدام الخبره

فرهنگ فارسی هوشیار

خامی

ناآزمودگی، بی تجربگی

انگلیسی به فارسی

inexperience

خامی


crudity

خامی


verdancy

خامی


verdure

خامی

ترکی به فارسی

معادل ابجد

خامی

651

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری