معنی خاموشی دریا

حل جدول

خاموشی دریا

فیلمی با بازی مسعود رایگان

لغت نامه دهخدا

خاموشی

خاموشی. (حامص) عدم تکلم. (ناظم الاطباء). سخن ناگفتن. بی سخنی. بی کلام بودن. بدون حرف بودن. خموشی. خامشی. امساک از کلام. سَکت. (دهار). سُکات. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). سُکوت (دهار) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). صُمت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). صُمتَه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (دهار). صُموت. نُصتَه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). نَطو. (منتهی الارب):
چه نیکو داستانی زد یکی دوست
که خاموشی ز نادان سخت نیکوست.
(ویس و رامین).
پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آمد و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند و خاموشی بهتر با ایشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273).خاموشی دوم سلامت است. (قابوسنامه).
رو دست بشوی و جز بخاموشی
پاسخ مده ای پسرپیامش را.
ناصرخسرو.
دانستند که خاموشی او رضای آن است. (فارسنامه ٔ ابن بلخی). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن. (کلیله و دمنه).
از برون لب بقفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است.
خاقانی.
خاموشی لعل او چو می بینی
جماشی چشم پرعتیبش بین.
خاقانی.
آخر گفتار تو خاموشی است
حاصل کار تو فراموشی است.
نظامی.
بدو گفتم ز خاموشی چه جویی
زبانت کو که احسنتی بگویی.
نظامی.
گفت پیغمبر که قولش کیمیاست
حرف واجب نقره، خاموشی طلاست.
مولوی.
نظر کردم بچشم رأی و تدبیر
ندیدم به ز خاموشی خصالی.
سعدی.
دو چیز طیره ٔ عقل است دم فروبستن
بوقت گفتن و گفتن بوقت خاموشی.
سعدی.
اصطلاحات: خاموشی هم داستانی است. اصطلاحی است مر تحسین خاموشی را.
- امثال:
اگر گفتن سیم است خاموشی زر است.
حرف واجب نقره، خاموشی طلاست.
مولوی.
«خاموشی علامت رضاست » یا «خاموشی نشان رضاست » چون رضایت یا عدم رضایت کسی را در امری خواهند اگر بوقت القاء آن امر به او، آن کس سکوت کرد این سکوت و خاموشی او حمل بر رضایت او میشود نه بعدم رضایت او و از آنجااین اصطلاح بوجود آمده است.
گفت پیغمبر که حرفش کیمیاست.
- برج خاموشی، کنایه از قبرستان است.
- مردگی و کُشتگی چراغ یا شمع، مردگی آتش یا شعله. انطفاء.

خاموشی. (اِخ) هاشمی. متخلص به خاموشی. شاه محمد قزوینی شرح حال او را نوشته و مطلع یکی از غزلیات و عده ای از اشعارش را که در عصر سلطان سلیم خان عثمانی سروده آورده است. (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی جزء 1 قسم 9ص 285). شاه محمد چنین آرد: مولانا هاشمی پرهوش بود واز این جهت خاموشی تخلص می نمود و این مطلع ازوست:
عالم فانی که در وی شادمانی کمتر است
حاصلش گر گنج قارونست خاکش بر سر است.
(مجالس النفایس چ تهران ص 394).


لوح خاموشی

لوح خاموشی. [ل َ / لُو ح ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) به معنی خاموشی است و لوح را استعاره کرده اند. (برهان).


خاموشی گزیدن

خاموشی گزیدن. [گ ُ دَ] (مص مرکب) ساکت شدن. سکوت را بر سخن گفتن ترجیح دادن: کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش. (گلستان سعدی).

فرهنگ عمید

خاموشی

سکوت، سخن نگفتن: دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی (سعدی: ۵۳)،
از میان رفتن شعله، گرمی، روشنایی، یا جریان برق چیزی،

فرهنگ فارسی هوشیار

لوح خاموشی

خاموشی پلمه ی خاموشی


خاموشی

سخن ناگفتن، بی سخنی، عدم تکلم، بی کلام بودن

مترادف و متضاد زبان فارسی

خاموشی

خموشی، سکوت، صمت،
(متضاد) شلوغی، گویایی، اطفا، تاریکی،
(متضاد) روشنایی، روشنی

فارسی به عربی

خاموشی

صمه، ما زال

فارسی به آلمانی

خاموشی

Dennoch, Immernoch, Noch, Still

معادل ابجد

خاموشی دریا

1172

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری