معادل ابجد
خال در معادل ابجد
خال
- 631
حل جدول
خال در حل جدول
- نقطه، لکه
- تیل
- نقطه سیاه روی پوست
- تیل، نقطه سیاه روی پوست
مترادف و متضاد زبان فارسی
خال در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
نقطهسیاه، نقطه، لکه، نقش (ورقبازی)، خالو، دائی، دایی،
(متضاد) عم، عمو، خاله. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
خال در فرهنگ معین
- [ع. ] (اِ. ) نقطه سیاه یا لکه ای که روی پوست بدن یا چیزی دیگر ظاهر شود. ج. خیلان. توضیح بیشتر ...
- [ع.] (اِ.) دایی، خالو.
لغت نامه دهخدا
خال در لغت نامه دهخدا
- خال. (ع اِ) نقطه ٔ سیاه بر روی. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (شرفنامه ٔ منیری) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ آنندراج گوید: بلند، فتنه زاد، موزون، دلربای، دلجوی، دلفریب، دل آرای، مشکین، عنبرین، عبنربوی، عنبربار، معنبر، غالیه بوی، سیاه، نیک اختر، گوشه گیر، زمین گیر، بنفشه گون و نیلگون از صفات آن است. سپند، سیاه دانه، حبهالسوداء، به دانه، فلفل، حب فلفل، حب افیون، نافه ٔ مشک، سنگ سیاه، سنگ حرم، حجرالاسود، زنگی، سیاهی، بلای سیاه، شب تاریک، کوکب اختر، ستاره، نشان انتخاب، نقطه ٔ انتخاب، عقده، پروانه، غزاله، نمکدان، عدس، مرکز، دزد، هندو، زاغ، مگس، مور، زنبور، مهره، مهره ٔ مار، مهر کوچک، تکمه، دود، هاروت، شبنم، سوخته، نیلم، تخم ریحان، تخم بنفشه، تخم گل، سویداء، تخم آه، تخم امید از تشبیهات آن. توضیح بیشتر ...
- خال. (ع مص) گمان بردن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ومنه، «خال الشی ٔ خالا». || لنگ شدن ستور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و منه، خال الدابه خالا. || (اِ) در اصطلاح صوفیان: معصیت. صاحب طارقه گفته است که خال عبارت از ظلمت معصیت است که میان انوار طاعت بوده چون نیک اندک بود خال گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 494). || در نزد سالکان اشارت بنقطه ٔ وحدت است من حیث الخفا که مبداء و منتهای کثرت است. منه، «بدء و الیه یرجع الامرکله » چه خال بواسطه ٔ سیاهی مشابه هویت غیبیه است که از ادراک و شعور محتجب است و مخفی. توضیح بیشتر ...
-
خال. (ع اِ) برادر مادر. (از برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه جرجانی ص 45) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). به هندی مامون گویند. (غیاث اللغات). کاکویه. دائی. آبو. آبی. ج، اَخوال، اَخوَله، خُولَه، خُول، خالان:
بد او پور شاه سمنگان زمین
همان خال سهراب باآفرین
که خوانی تو آن مرد را خال خویش
بدو تازه دانی مه و سال خویش.
فردوسی.
چه گوئی ز گستهم یل خال شاه
توانگر سپهبد سری با سپاه. توضیح بیشتر ...
- خال. (اِخ) نام موضعی است در شق الیمامه. (معجم البلدان ج 3 ص 391). ) . توضیح بیشتر ...
-
خال. (اِخ) نام کوهی است روبروی دبیبه از بنی سلیم و بنا بر قول دیگر در زمین غطفان، و نام آن در این بیت آمده است:
اهاجک بالخال الحمول الدوافع
فانت لمهوا من الارض نازع.
(در معجم البلدان از یاقوت حموی ج 3 ص 390). توضیح بیشتر ...
- خال. [خال ل] (ع ص) پریشان. متفرق و منه: عسکر خال ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
خال در فرهنگ عمید
-
(پزشکی) محدوده یا نقطۀ تیرهرنگ بر روی پوست بدن،
لکۀ کوچک یا نقطۀ سیاه بر روی چیزی،
(تصوف) نقطۀ وحدت،
* خالخال: دارای خال بسیار، خالخالی،
* خال زدن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) = خالکوبی. توضیح بیشتر ...
- دایی
فارسی به انگلیسی
خال در فارسی به انگلیسی
- Dot, Mole, Smudge, Speck, Stain, Stigma, Suit
فارسی به ترکی
خال در فارسی به ترکی
فارسی به عربی
خال در فارسی به عربی
- بقعه، خلد، ذره، رقطه، منقط، نقطه
گویش مازندرانی
خال در گویش مازندرانی
- شاخ و برگ درختان، پرچین
- دو چوب کمانی شکل که دو سر آن را به خیش بندند
- منطقه ای با پستی و بلندی که بلندی های آن را خال گویند
فرهنگ فارسی هوشیار
خال در فرهنگ فارسی هوشیار
- نقطه سیاه بر روی پوست بدن، دلجوی، دلربای، دل آرای، نیک اختر برادر مادر، دائی برادر مادر، دائی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
خال در فرهنگ فارسی آزاد
- خال، دائی، خالُو (جمع: اَخْوال)، کلمهء خال در لسان عرب اقلاً 20 معنای دیگر هم دارد،. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی
خال در فارسی به ایتالیایی
واژه پیشنهادی
خال در واژه پیشنهادی
- تیل-لکه-داغ
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید
قافیه