معنی خاطره ماندگار
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ماندگار. [دْ / دَ / دِ] (نف مرکب) کسی که در جایی اقامت (دایمی یا طولانی) کند. پایدار. بادوام. آنکه بماند. ماندنی. مقابل رفتنی. آنکه آهنگ ماندن کرده است، مهمانها ماندگار نیستند (برای شب یا روز نمی مانند). این نوکر ماندگار نیست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گاه این کلمه را به فرزندی دهند که برادر و خواهران قبل از او در کودکی فوت کرده اند (برای تفأل به ادامه ٔ زندگی او). (فرهنگ فارسی معین).
خاطره
خاطره. [طِ رَ / رِ] (از ع، اِ) اموری که بر شخص گذشته باشد و آثاری از آن در ذهن شخص مانده باشد. گذشته های آدمی. || وقایع گذشته که شخص آن را دیده یا شنیده است. دیده های گذشته یا شنیده های گذشته.ج، خواطر، خاطره ها، خاطرات. || یادگار.
- خاطره نویس، افرادی که خاطرات افراد بزرگ تاریخ زمان خود را می نویسند.
- خاطره نویسی، عمل ثبت خاطرات.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ساکن، مقیم، پایدار، جاوید، مانا، ماندنی،
(متضاد) رفتنی
فارسی به انگلیسی
Abiding, Resident, Lasting, Permanent, Persistent
فرهنگ فارسی هوشیار
پایدار، با دوام، ماندنی
ماندگار شدن
(مصدر) درجایی اقامت (دایمی یا طولانی) کردن: هنگام برگشتن در کرمانشاه خرجیش تمام و همانجا ماندگار شده بود.
فرهنگ معین
کسی که در جایی اقامت (دایم یا طولانی) کند، پایدار، ماندنی. [خوانش: (اِ.)]
فرهنگ عمید
ماندنی، پایدار، آنچه پیوسته بر یک حال بماند و تغییر نکند،
فارسی به ایتالیایی
immortale
واژه پیشنهادی
دیرپا
فرهنگ واژههای فارسی سره
یادبود، یادمان
معادل ابجد
1131