معنی خازن

لغت نامه دهخدا

خازن

خازن. [زِ] (اِخ) علی بن خیرخازن بغدادی مکنی به ابوطالب. او راست: عیون التواریخ. (تاریخ گزیده چ لیدن ص 8).

خازن. [زِ] (اِخ) عبداﷲبن احمد خازن اصفهانی مکنی به ابومحمد. کتابدار صاحب بن عباد و جاسوس فخرالدوله بود. (یتیمهالدهر ج 3 ص 148) (لباب الالباب عوفی ص 562 و 577 چ سعید نفیسی).

خازن. [زِ] (ع ص، اِ) نگهبان. (آنندراج). خزانچی و نگهبان خزانه از لطایف. (غیاث اللغه). خزینه دار. (مهذب الاسماء).
ذخیره کننده و حفظکننده ٔ مال ذخیره. (فرهنگ نظام). خزانه دار و تحویلدار و حافظ و نگهبان خزانه. (فرهنگ نفیسی). گَنجور، گنجبان. خزانه دار. مُدَّخِر، متولی حفظ مال و انفاق. (اقرب الموارد) (المنجد). ج: خُزّان و خَزَنَه، خازنان: ما انتم له بخازنین. (قرآن 22/15). لخزنه جهنم ادعوا ربکم. (قرآن 49/40) و قال لهم خزنتها (71/39 و 73) سألهم خزنتها الم یأتکم (8/67).
ز بس کشیدن زر عطاش مانده شده ست
چو پای پیلان دو دست خازن و وزّان.
فرخی.
خازنت را گو که سنج و رایضت را گو که ران
شاعرت را گو که خوان و صاحبت را گو که پای.
منوچهری.
از غزنین نامه رسید که جمله ٔ خزاین دینار و درم... و همه ٔ اصناف نعمت و سلاح بخازنان سپرد. (تاریخ بیهقی). خازنی نامزد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). چون از مجلس عقد باز گردی نثارها و هدیهاکه با تو حصیری فرستاده آمده است بفرمای خازنان را که با تواند تا ببرند و تسلیم کنند. (تاریخ بیهقی ص 212). آنچه نسخت کردند از خزانه ها بیاوردند و پیش چشم کردند و برسولان سپردند و خازنی نامزد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). و در آن دو سه روز پوشیده بومنصورمستوفی را و خازن و مشرفان و دبیران خزانه دار بنشاندند. (تاریخ بیهقی ص 260). گفت احمدحسن فرمانبردارم ولی با من دبیری باید از دیوان رسالت تا اگر خداوند آنچه فرماید نبشته آید و خازنی که کسی را اگر خلعت باید داد بدهد. (تاریخ بیهقی ص 245). امیر گفت به نیم ترک رو بوسهل و خازنان و مشرفان را بگوی تا بر نسختی که ایشان را خلعت دادندی همگان را خلعت دهند و پیش آرند. (تاریخ بیهقی ص 241). بطارم دیوان رسالت بنشستندو خازنان را بخواندند. (تاریخ بیهقی ص 296). محمود طاهر پدرش مردی بود محتشم از خازنان امیر محمود. (تاریخ بیهقی ص 529). این همه خازنان راست کردند و امیر بدید و بپسندید. (تاریخ بیهقی ص 296). نماز دیگر نسختها بخواست، مقابله کرد با آنچه خازنان سلطان و مشرفان نبشته اند. (تاریخ بیهقی ص 154).
گرت بسیم و زر دین حاجت است
بر سر هر دو من از او خازنم.
ناصرخسرو.
قرآن کند همی اندر دل تو حکمت و پند
بدان سبب که بدل خازن قرآن شده.
ناصرخسرو.
هر چه جز از خازن خدای ستانی
جمله هوان است و خواری است و گدائی.
ناصرخسرو.
مشنو دروغ تا نشوی خوار از آنک
چون سیم قلب قلب بود خازنش.
ناصرخسرو.
جز که ما را نیست معلوم آنکه فرزندان تو
خازن علمند و گنجور قرانند ای رسول.
ناصرخسرو.
دام بدریا فکنده بود سلیمان
خازن انگشتری بدام برآمد.
خاقانی.
بر خازنان فکر بیارش ز راه گوش
چون موم خازنانش پس گوش چون نهی.
خاقانی.
تا که آن سلطان بخوان ماهی آمد میهمان
خازنان بحر دُر بر میهمان افشانده اند.
خاقانی.
تا که از خازنی و خازن احکام خطا
کان خطا را خط بطلان بخراسان یابم.
خاقانی.
دبیر است خازن به اسرارپنهان
وزیر است ضامن به اشکال پیدا.
خاقانی.
کجا خازن لشکر و گنج من
برشوت مگر کم کند رنج من.
نظامی.
هر چه بدو خازن فردوس داد
جمله در این حجره ٔ ششدر نهاد.
نظامی.
چو بر زد بامدادان خازن چین
بدرج گوهرین برقفل زرین.
نظامی.
خازن خلد، هشت خلد بگشت
در خور جام تو شراب نداشت.
عطار.
خازنان هشت صنعت عاشق رویش شدند
در ثنای او چو سوسن ده زبان برداشتند.
عطار.
|| زبان. (منتهی الارب) (لسان) (اقرب الموارد) (المنجد).
- خازن بهشت، خازن خلد. رضوان. نگاهبان بهشت.
- خازن جهنم، مالک دوزخ.

خازن. [زِ] (اِخ) فؤاد سمعان. صاحب کتاب در مکنون در جمیع انواع صنایع و فنون است. در جزء اول آن حدود 100 فایده ٔ صناعیه است این کتاب در مطبعه ٔ الارز بسال 1900 م. چاپ شد. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 810).

خازن. [زِ] (ع اِ) وقتی دو صفحه ٔ فلزی A و B بوسیله ٔ عایقی مانند هوا یا غیر آن از یکدیگر جدا شده باشند دستگاه حاصل را یک خازن الکتریکی و یا بطور اختصار خازن می گویند. همچنین سیم مسی یک کابل با روپوش فلزی آن که بین آنها ماده ٔ عایق وجود دارد یک خازن تشکیل می دهند. اگر دو صفحه ٔ A و B یک خازن را بدو قطب یک منبع جریان دائمی S مثلاً دو سر یک پیل وصل نموده در مدار جریان دو گالوانومتر G و ,G و کلید I قرار دهیم تجربه نشان میدهد در موقع بستن کلید I (با وجود آنکه بین صفحه های A و B عایق است وجریانی از این مدار نمیتواند بگذرد) گالوانمترهای Gو ,G وجود جریانی را در جهت سهم های شکل زیر نشان می دهند. بعد از اندک مدتی این جریان بکلی از بین رفته عقربه های G و ,G بسمت صفر بر می گردند و از این به بعد خازن B A مثل جسم عایقی که بین دو سر منبع S قرار گرفته باشد کار میکند. در این حالت بین دو صفحه ٔ A وB یک اختلاف سطح الکتریک منبع S وجود دارد بقسمی که مجموع جبری اختلاف سطح های الکتریک در مدار SABS صفر می باشد. الکتریسیته ای که در موقع بستن کلید I از سیم SGA می گذرد در روی صفحه ٔ A جمع میشود. بنابراین پس از آنکه شدت جریان در مدار بالا صفر شد این صفحه دارای همین مقدار الکتریسیته ٔ مثبت مانند Q خواهد بود همچنین صفحه ٔ B دارای همین مقدار الکتریسیته ٔ منفی میباشد و در این حالت گویند خازن پر شده است. تجربه نشان می دهد که اگر اختلاف سطح الکتریک منبع S را زیاد کنیم جریانی که در موقع بستن I از گالوانومترهای G و ,Gمی گذرد و بنابراین Q بهمان نسبت زیاد میشود و اگر Uاختلاف سطح الکتریک منبع S باشد چنین خواهیم داشت:
U. C = Q
Q را بار خازن AB (مقدار الکتریسته ای که روی هر یک از صفحه های خازن ذخیره شده است) و C را ظرفیت این خازن می گویند. بنابراین دیده میشود که برای یک خازن معین نسبت بار آن باختلاف سطح الکتریک بین دو صفحه ٔ خازن یعنی ظرفیت آن مقدار ثابتی است رابطه ٔ بالا را میتوان بصورت زیر نوشت:
QU = C
اگر Q بر حسب کولمب و U بر حسب ولت بیان شود C بر حسب واحد ظرفیت خازن یعنی فاراد بیان خواهد شد. وقتی دو صفحه ٔ یک خازن پر را به دو سر یک مقاومت الکتریکی وصل کنیم یعنی در شکل بالا بجای منبع S یک مقاومت R قرار داده کلید I را ببندیم باز گالوانمترهای G و ,G وجود جریانی را در جهت عکس سهم های شکل نشان داده بعد از اندک مدتی این جریان از بین میرود بعبارت دیگر می توان گفت در این حالت خازن AB روی مقاومت r خالی شده انرژی الکتریکی آن در این سیم بصورت حرارت ژول در می آید. واضح است مقدار انرژی الکتریکی که خازن در موقعپر شدن از منبع جریان می گیرد با مقدار انرژی الکتریکی که در موقع خالی شدن میدهد مساوی میباشد، باید دانست که جریان پرشدن یا خالی شدن خازن بین صفحه های آن و قسمتهای خارج انجام گرفته. هیچ جریانی در داخل خازن از A به B یا از B به A نمیگذرد بلکه از نتیجه ٔ وجود اختلاف سطح الکتریک بین دو صفحه ٔ خازن در یک زمان کوچک Dt جریانی مانند i از منبع جریان بسمت A و از B بسمت منبع جریان میرود و این مقدار الکتریسته یعنی iDt روی A و iDt - روی B جمع میشود و موقعی که خازن پر شد بار آن مساوی مجموع مقدارهای Dt.i در مدت پر شدن خازن خواهد بود. (از کتاب الکتریسیته تألیف عبداﷲ ریاضی صص 403- 405).

خازن. [زِ] (اِخ) فرید. مدیر روزنامه ٔ الارز در جونیه (لبنان). از اوست: تاریخ ژاندارک منطبع در مطبعه ٔ الارز جونیه بسال 1900 م. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 809).

خازن. [زِ] (اِخ) ابوجعفر الخازن او الخازنی، از علماء قرن دوازدهم میلادی است کنیه او اشهر از اسم عجمی النسب اوست. وی خبیر بحساب و هندسه و عالم به ارصاد عمل به آن بوده است. (معجم المطبوعات ج 1 ص 809). رجوع به خازنی و حازنی شود.

خازن.[زِ] (اِخ) خواجه هلال. حمداﷲ مستوفی نویسد: چون امیر مبارزالدین بشهر کرمان آمد و خاطر از امور کرمان فارغ گردانید خبر رسید که اخی شجاع الدین بواسطه ٔ قرابتی که با پهلوان ابومسلم که از مقربان پادشاه ابوسعید بود و بحکومت و کوتوالی قلعه ٔ بم که از محکمی و حصانت بعمارت سلیمان مشهورست در زمان حیوه پادشاه آمده بود بعد از وفات او چند نوبت باحکام کرمان محاربه کرده و بر سر آمده همان خیال در دماغ او جای گیر شد. امیر مبارزالدین شاه قتلغشاه را که از ملوک آن خطه بود و محرک و باعث برین معنی، با گروهی از خواص بظاهر شهرستان بم فرستاد و خود از عقب روانه شد. چون لشکر برسید، اخی شجاع الدین بمقاومت بایستاد با دلیران در جنگ کوشش مردانه بنمودند. چون امیر مبارزالدین باعساکر برسید گرد آن طایفه درآمدند و به محاصره مشغول گشتند. امیر محمد شاه مظفر را از کرمان طلب کرد و متعاقب برسید. اخی شجاع هر چند روز از طرفی بیرون آمدی و جمعی را هلاک کردی اشارت صادر شد تا آب در خندق انداختند و فصیل شهر خراب شد. چون مدت توقف متمادی گشت، شاه مظفر را به محاصره بنشاند و خود عازم کرمان شد و رسل بر اعلام حال اخی شجاع بجانب امیر پیرحسین روان گردانید. سال دیگر وقت بهار به استخلاص قلعه ٔ بم متوجه شد. چون برسید اخی شجاع از قلعه فرود آمد و حربی سخت واقع گشت و امیر هندوشاه که از خواص لشکر مبارزی بود کشته شد. عساکر بیکبار در حرکت آمدند و شهر بم را تسخیر کردند. در اثنای این حال خواجه هلال خازن بیآمد و التماس کرد که اخی شجاع و اهل قلعه امان می طلبند و رخصت می طلبند. (تاریخ گزیده ص 633 و 634).

خازن. [زِ] (اِخ) علی بن محمدبن ابراهیم بن عمربن خلیل الشیخی الصوفی معروف بخارن ملقب به علاءالدین البغدادی. در سال 678 به بغداد تولد یافت و به سال 741 هَ. ق. در حلب بدرود حیات گفت.کتاب لباب التأویل فی معانی التنزیل از اوست. این کتاب معروف به تفسیرالخازن است. وی از تألیفش بسال 725 هَ. ق. فراغت یافت. اول آن این است: الحمدﷲالذی خلق الاشیاء فقدرها تقدیراً. در این کتاب آورده است که معالم التنزیل بغوی گرچه موصوف به اوصاف محموده است اما این کتاب طویل است و من از آن منتخباتی چند برگزیده و به آن ضم فوائدی نموده ام که از سایر کتب تفاسیر ملخص کرده ام البته با حذف اسانید آن و جعل علاماتی چند برای صَحیحَین و ذکر اسامی غیر این دو صحیح. در هامش جزء 40 آن مدارک التنزیل و حقایق التأویل ابی البرکات النسفی چاپ شده است به اهتمام ابراهیم المویلجی 1287، بولاق 1298 و 1300- ازهریه 1300- الخیریه 1309- المیمنیه 1312 و 1319 هَ. ق. در هامش جزء 7آن تفسیر بغوی است. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 809).

خازن. [زِ] (اِخ) محمدبن الحسین الخازن ملقب به کمال الدین. ابن اثیر گوید: چون سلطان مسعود وزیرش (ابی البرکات) را معزول کرد او را بر مسند وزارت نشاند. او مردی شجاع و شهیم و عادل و نیکوسیرت بود چون به وزارت رسید رفع مظالم از مظلومین نمودو سپس بوضع مالی دربار و وظایف درباری پرداخت، جمع خزائن کثیره نمود و نیز کشف بسیاری از اموال خیانت شده کرد. و چون بر خائنین در اموال و متصرفین سختگیریهای زیاد رواج داشت عمال دولت از این امر ناراحت شدند و بین امراء و او اختلاف انداختند بخصوص قراسنقر صاحب ازبیجان (کذا) تا اینکه قراسنقر از سلطان دوری جست و بنزد شاه نامه نوشت و در آن نامه اعلام داشت که یا سر وزیر را پیش من فرست و یا آنکه من خدمت سلطان دیگر در پیش می گیرم. شاه به امرائی که در آنجا حاضر بودند دستور قتل وزیر را داد ولی امراء شاه را از فتنه ترسانیدند باری پادشاه او را بر خلاف میل خود کشت وسرش را بسوی قراسنقر فرستاد و قراسنقر رضایت داد. مدت وزارتش هفت ماه بود و قتلش در سنه ٔ 533 هَ. ق. واقع شد. (از کامل التواریخ ابن اثیر ج 11 ص 29 و 30).

خازن. [زِ] (اِخ) دینوری مکنی به ابوالفضل. از مشاهیر خطاطین و شعرا میباشد ایجادکننده ٔ خط رقاع و توقیع است. در 518 و بنا بر قول ابن خلکان در سال 542 هَ. ق. ببغداد بدرود حیات گفت. سنش 80 سال و در حدود 500 مصحف نوشت. این دو بیت از اوست:
من یستقم یحرم مناه و من یرع
یختص بالاسعاف و التمکین
انظر الی الالف استقام ففاته
عجم ففاز به اعوجاج النون.
(قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2011).

خازن. [زِ] (اِخ) مزنی. متوفی بسال 430 هَ. ق. وی مدتی در اندلس و مدتی در مصر سکونت کرد. صاحب تألیفات شهیره در قواعد نور است که از آنجمله اند: کتاب الفجر و الشفق، کتاب البصریات، و کتابی در وصف آلات رصد. این مرد مقدار انکسار نور را ضمن گذشت در هوا ایضاح نمود. گویند که او با کمک سرجیوس در عصر مأمون المجسطی را به عربی برگرداند. شاید مقصود این است که وی تعریب های ترجمه ٔ المجسطی سرجیوس را تهذیب نمود. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 811).

خازن. [زِ] (اِخ) فیلیپ قعدان. صاحب جریده ٔ الارز با برادرش شیخ فرید آثار ادبی نیکو بجا گذارده است. که از آن جمله اند:
1- العذاری المائسات فی الازجال و الموشحات، و آن مجموعی است از قطعه شعرها که گویندگان آن اشعار در ضمن آنها ازوزن شعر عربی خارج شده اند. این اشعار از یک کتاب قدیمی که محفوظ در یکی از مخازن کتب رومی بوده و با حروف مغربی نوشته شده است بدست آمده و در جونیه بسال 1902 م. بچاپ رسیده است.
2- لمحه تاریخیه فی استقلال لبنان - در جونیه بسال 1910 م. چاپ شده است.
3- مجموعهالمحررات السیاسیه و المفاوضات اللبنانیه عن سوریه و لبنان، از سال 1840 تا سال 1910 م. وی آن را ترجمه کرده و به معاونت برادرش فریدالخازن بر آن اضافاتی نموده است. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 810).

فرهنگ عمید

خازن

(برق) آلتی در بعضی دستگاه‌های برقی که انرژی برق در‌ آن ذخیره می‌شود، جریان مستقیم را مسدود می‌کند، و جریان متناوب را عبور می‌دهد،
(صفت) [جمع: خَزَنَه و خُزّان] [قدیمی] نگهبان خزانه، خزانه‌دار،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

خازن

انباره

مترادف و متضاد زبان فارسی

خازن

خزانه‌دار، خزینه‌دار، گنجینه‌دار، انباردار، انباره، نگهبانی، اندوزه، کندانسر، کندانساتور

فارسی به انگلیسی

خازن‌

Accumulator, Capacitor, Storage Battery

فارسی به عربی

خازن

مکثف

فرهنگ فارسی هوشیار

خازن

نگهبان، خزینه دار، دخیره کننده، حفظ کننده مال

فرهنگ فارسی آزاد

خازن

خازِن، خِزانه دار- نگهبان خزانه، مأمور حفاظتِ دارائی و مال یک مؤسسه، لسان (جمع: خُزّان، خَزَنه)،

حل جدول

خازن

انباره

فرهنگ معین

خازن

خزانه دار، نام قطعه ای است در بعضی از دستگاه های برقی که انرژی به صورت برق در آن ذخیره می شود. [خوانش: (زِ) [ع.] (اِفا. اِ.)]

معادل ابجد

خازن

658

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری