معنی حلما

حل جدول

حلما

بسیار صبور وبردبار، از صفات حضرت زینب (س)

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) ابن عبداﷲبن یوسف بن شبل. برادر وی ابوعلی الحسین بن عبداﷲ معروف به ابن الشبل بغدادی حکیم و فیلسوف و متکلم و فاضل و ادیب بود واو مرثیه ٔ ذیل را در مرگ برادر خود احمد گفته است:
غایه الحزن والسرور انقضاء
ما لحی من بعد میت بقاء
لا لبید بارید مات حزنا
وسلت عن شقیقها الخنساء
مثل ما فی التراب یبلی الفتی فالَ
-حزن یبلی من بعده والبکاء
غیر ان الاموات زالوا و بقوا
غصصاً لایسیغه الاحیاء
انما نحن بین ظفر و ناب
من خطوب أسودهن ضراء
نتمنی و فی المنی قصر العمَ
-رفنغدو بما نسر نساء
صحه المرء للسقام طریق
و طریق الفناء هذا البقاء
بالذی نغتذی نموت و نحیا
اقتل الداء للنفوس الدواء
مالقینا من غدر دنیا فلا کا
نت ولا کان اخذها و العطاء
راجع جودها علیها فمهما
یهب الصبح یستردّ المساء
لیت شعری حلما تمر بنا الایَ
-یام أم لیس تعقل الاشیاء
من فساد یجنیه للعالم الکو
ن فما للنفوس منه اتقاء
قبح اﷲ لذه لاَّذانا
نالهاالامهات و الاَّباء
نحن لولا الوجود لم نألم الفق-
-د فایجادنا علینا بلاء
و قلیلا ما تصحب المهجه الجسَ
َم ففیم الاسی و فیم العناء
و لقد أید الاله عقولا
حجه العود عندها الابداء
غیر دعوی قوم علی المیت شیئاً
أنکرته الجلود والاعضاء
و اذا کان فی العیان خلاف
کیف بالغیب یستبین الخفاء
مادهانا من یوم احمد الا
ظلمات و لااستبان ضیاء
یا اخی عاد بعدک الماء سما
و سموماً ذاک النسیم الرخاء
و الدموع الغزار عادت من الانَ
-فاس نارا تثیرها الصعداء
واعد الحیاه عذراً و ان کا
نت حیاه یرضی بها الاعداء
این تلک الخلال و الحزم این الَ
َعزم این السناء این البهاء
کیف أودی النعیم من ذلک الظل-
-ل وشیکا و زال ذاک الغناء
این ما کنت تنتضی من لسان
فی مقام ما للمواضی انتضاء
کیف ارجو شفاء مابی و مابی
دون سکنای فی ثراک شفاء
این ذاک الرواء و المنطق المو
نق این الحیاء این الاباء
او تبن لم یبن قدیم وداد
او تمت لم یمت علیک الثناء
شطر نفسی دفنت و الشطرباق
یتمنی و من مناه الفناء
ان تکن قدّمته أیدی المنایا
فاکی السابقین تمضی البطاء
یدرک الموت کل حی ّ ولو أخَ
َفته عنه فی برجها الجوزاء
لیت شعری و للبلی کل ذی الخلَ
َق بماذا تمیز الانبیاء
موت ذاالعالم المفضل بالنط
َق و ذاالسارح البهیم سواء
لا غوی لفقده تبسم الار
ض و لا للتقی تبکی السماء
کم مصابیح اوجه أطفأتها
تحت اطباق رمسها البیداء
کم بدور و کم شموس و کم أط
َواد حلم امسی علیها العفاء
کم محا غره الکواکب صبح
ثم حطت ضیأها الظلماء
انما الناس قادم اثر ماض
بدء قوم للاَّخرین انتهاء.
رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 صص 249- 250 شود.


ابومحمد

ابومحمد. [اَ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) خازن. عبداﷲبن احمد شاعر و مترسل شهیر اصفهانی. او از خواص صاحب بن عباد و برکشیدگان اوست. در ریعان شباب خازنی کتب خانه ٔ صاحب داشت. و بعلت زلتی ناشی از جهالت و کم تجربگی جوانی، صفای لطف صاحب نسبت بدو بکدورت بدل گشت و او ترک خدمت ابن عباد گفت و سالی چند در بلاد عراق و شام و حجاز گرم و سرد روزگار چشید و کربت غربت دید و آنگاه که از زیارت خانه باصفهان بازگشت بمیانجی گری استاد ابوالعباس بار دیگر بخدمت ولینعمت پیوست. و خود در نامه ای که به ابی بکر خوارزمی کرده است و این نامه گواهی عدل بر غزارت فضل اوست شمتی از این سرگردانی و نابسامانی چندساله و عفو و صفح صاحب را پس از عود به اصفهان می آورد و نامه این است:
کتابی اطال اﷲ بقاء الاستاذ سیدی و مولای من الحضره التی نرحل عنها اختیارا و نرجع الیها اضطرارا. و نسیر عن افیائها اذا ابطرتنا النعمه. ثم نعود الی ارجائها اذا ادبتنا الغربه. و من لم تهذبه الاقاله هذبه العثار. و من لم یؤدبه والداه ادبه اللیل والنهار. و ماالشأن فی هذا و لکن الشأن فی عشر سنین فانت بین علم ینسی و غم ّ لایحصی. و انفاق بلاارتفاق. و اسفار لم تسفر عن طائل. و لم تغن عنی ریش طائر. و بعد عن الوطن.علی غیر بلوغ الوطر و رجعت یشهد اﷲ صفرالیدین من البیض و الصفر اتلو والعصر، ان ّ الانسان لفی خسر. و انا بین الرجاء فی ان اقال العثار. والخوف من ان یقال زأر اللیث فلاقرار. الاّ انی کنت قدمت تطهیر نفسی فلجّجت حتی حججت و عدت بغبارالاحرام. و برکه الشهر الحرام. و حین خیمت باصبهان انهی سیدنا الاستاذ الفاضل ابوالعباس ادام اﷲ تمکینه خبری الی الحضره العالیه حرّس اﷲ بهائها و سنائها والناس ینظرون هل اقبل فیتلقونی باکبرالرتب. ام اسخط فیتحامونی کالبعیر الاجرب. فورد توقیع مولانا الصاحب الجلیل کافی الکفاه ادام اﷲ مدته، و کبت اعدأه و حسدته، بعالی خطّه. و قد نسخته علی لفظه. لیعلم مولانا الاستاذادام اﷲ عزّه ان الکرم صاحبی ّ لابرمکی ّ و عبادی ّ لاحاتمی. و انا نتجرّم. ثم نتندّم. و نمیل علی جانب الادلال. ثم لانروی من الماء الزلال. والتوقیع: ذکر مولای ادام اﷲ عزه عود ابی محمد الخازن ایّده اﷲ للفناء الذی فیه درج. والوکر الذی منه خرج. و قدعلم اﷲ ان اشفاقی علیه فی اغترابه لم یکن باقل منه عند ایابه. فان احب ّان یقیم مدیده یقضی فیها وطرالغائب. و یضع معها اوزارالاَّیب. فلیکن فی ظل من مولانا ظلیل. و رأی منه جمیل. و برّ من دیواننا جزیل. و ان حفزه الشوق فمرحبا بمن قربته التربیه لدینا. فافسدته ُ الغره علینا. و ردته التجربه الینا. و سبیله ُ ان یرفد بمایزیل شغل قلبه بعیاله. و یعینه ُ علی کل ارتحاله ان شأاﷲ تعالی هذه نسخهالتوقیع. الوارد علی سیدنا الاستاذ ابی العباس ادام اﷲ عزه فی معنای فلاجرم انی اخذت مالا. و اغنیت عیالا. و قلت لیس الاّ الجمازه والمفازه. فصبحت جرجان مسی ّ عاشره اهدی من القطا الکدری کانی دعیمص الرمل استاف اخلاف الطرق و انا مع ذلک احسب العفو عنی حلما. ولا اقدّر ما جنیت یعقب حلما. فکأنی ماخطوت الا فی التماس قربه. و مااخطأت الا لتأثیل حرمه. و کأنی لم افارق الظل الظلیل. و اخذ فی بقول اﷲ تعالی فاصفح الصفح الجمیل. فقد روی فی التفسیر انه عفو من غیر عتب وعدنا للقرب فی المجلس و کرم اللقاء والمشهد و راجعت ایدینا ثقل الصّرر. و جلودنالین الحبر. و رکبنا صهوات الخلیل و سجنا الی دورنا بفضلات الخیر. و اقبلنا علی العلم. و صافحنا ید النثر و النظم. و راجع الطبع شیئا کان یدعی الشعر کذلک آدم اسکن الجنه بمن اﷲ و فضله. ثم خرج عنها بما کان من جرمه. و هوعائد الیها بفضل اﷲ و طوله. هذا خبری. و اما کتاب سیدی الاستاذ ادام اﷲ عزه فورد و ذکرت قول سلم الخاسر (طیف الم ّ بذی سلم) لانه حل ّ محل الخیال. و ورد بأخصر المقال. و ماترکت السؤال عن خبره ساعه وردت. فعرفت من سلامته ما بشرت به فاستبشرت و علمت کیف کانت النکبه. و کیف انحسرت المحنه. و کیف اتفق الخروج الی بخار المزن من المزنی صاب، بعد ان اصابه الدهر بما اصاب. و شوقی الی سیدی الاستاذ الشوق الذی کنت اصلی بناره. و داری ازاء داره و لم أستطع فی التقریب اکثر من ان خرجت عن الموصل الی جرجان و شارفت ادنی خراسان و ﷲ اللطائف التی تخلصتنی من الموصل فأنّی کنت فی وقعه باد اباده اﷲ و عرّانی مما ملکت. و هتکنی فتهتکت. و خرجت علی مذهب مشایخنا فی ضرب الحراب علی صفحهالمحراب. وهذا حدیث طویل. والکثیر منه قلیل. ذکرالاستاذ سیدی ان ّ الشیخ اباالفتح الحسن بن ابراهیم اخر عنه نسخهالرسائل مع خروج الامر الناجز و قد عجبت من ذلک فان ّ اوامرالحضره اقدار جاریه. و سیوف ماضیه. وانا اجری حدیثا. وانتجز کتاباً جدیدا. فاما شعری فلیس یروی الاّ فی دیوان باد. منذ فارقت آل عباد. و فجعت بکتبی جمله. و ضرب علیها اولئک اللّصوص ضربه. بلی عملت فی تهنئه مولانا ادام اﷲ سلطانه ُ. و حرس مکانه. حین رزق سبطا نبویّا علویّا فاشرقت الارض و دعت السماء و امنت الکواکب و قال الشعراء و ذلک انّه لما سمع الخبر قال:
الحمدﷲ حمداً دائماً ابداً
اذ صار سبط رسول اﷲ لی ولدا.
فعملت علی ذلک ماقد اثبته ُ فان یکن لیس بالمسخوط فمن برکه الحضره والخدمه و ان یکن ممقوتا فمن بقایا شؤم تلک الغربه. و من خبری ان ّلی صیغه باصبهان مقطعه. و قد برقت لی فی حلها بارقهمطمعه لأن ّ مولانا ادام اﷲ مدته امرنی ان اعمل فی السلطان العظیم اطال اﷲ بقاه مدحاً نیروزیّا اشق بسموطه السماطین هذا و لو کنت عاملا لکنت الیوم فی مرموق الدرجات فقد وردت و رأیت جماعه لم اکن یومئذ دونها. وقد صارت فی منازل احتاج الی خافیه العقاب حتی الحق بها. زادهم اﷲ ولانقصنی. و هناهم ولاتغصنی. و منهم شیخنا ابوالقاسم الزعفرانی ایده اﷲ و مااقول انه لیس باهل لأضعاف ما خوّل و تخول به و موّل اذ قد تفضل اﷲ علیه بما اعلم انه لوحکم بما تحکم فیه و قد قرنت بالقصیده فی المولود المسعود اخری عیدیّه ابقی اﷲ مولانا ماعاد عید. و طلع نجم جدید. و سقی اﷲ سیدی الاستاذ العهاد و الرذاذ والطل والوبل والدیمه والتهتان و جمیع ما فی کتاب المطر للنضربن شمیل فمارأیت اتم ّ منه ُ و حسبی اﷲ و صلواته علی محمد و آله الطاهرین.
محمد عوفی در باب فضیلت شعر و شاعری از کتاب لباب الالباب آرد که: شبی در مجلس صاحب بن عباد جماعتی از افاضل انام حاضر بودند و هریک از سحاب بیان باران لطائف می باریدند و داد فضل میدادند. در اثناء محاورت ایشان در قبح و حسن شعر سخن رفت و طائفه ٔ ندما که حاضر بودند دو فریق شدند، بعضی طرف حسن گرفتند و بعضی ضد آن، قومی گفتند شعر شعاری مذموم است و شاعر در همه اوقات بهمه احوال ملوم از بهر آنکه اکثر و اغلب اشعار یا در مدح است یا در نسیب و بناء هر دو بر اکاذیب فاحش و دروغهای صریح است چنانکه ظهیر فاریابی در این معنی نطقی زده است. شعر:
کمینه پایه ٔ من شاعریست خود بنگر
که چند گونه کشیدم ز دست او بیداد
بهین گلی که از او بشکفد مرا این است
که بنده خوانم خود را و سرو را آزاد
گهی لقب نهم آشفته زنگیی را حور
گهی خطاب کنم باز سفله ای را راد.
و اکثر شعرای زمان رخسار بیان خود را بدود طمع تیره و چشم فضل و فصاحت را بغبار وقاحت خیره میگردانند اگر درست مغربی ماه را برطرف کمر جوزا بینند کیسه ٔ طمع بردوزند و اگر قرص گرم آفتاب را بر سبز خوان فلک در نظر آرند کام بدو خوش کنند.علی الجمله هرکس به بیان آبدار یک طرف را رعایت می کردند و میان ایشان مجلس در تجاذب مانده بود، ابومحمد خازن که مقالید خزائن هنردر قبضه ٔ بیان او بود با خود گفت: ما اگرچه از هر هنر نصیبی و از هر علمی نصابی داریم و در هر کوئی حجره ای و از هر توئی بوئی حاصل کرده ایم از نحو و لغت و تفسیر قرآن و مشکلات احادیث و دقایق امثال و غیر آن، امّا این جمله فضائل وسیلت حصول اغراض ما نمی آید، قربت ملوک و وزرا و مقارنت صدور و کبرا ما را بواسطه ٔ ابیات آبدار و اشعار دلفریب است که بهر وقتی بدیهه ای اتفاق می افتد تا خاطر بمواسات حبیبی مسامحت مینمایدراضی نباید شد که بیک بار رقم قبح بر چهره ٔ این شیوه کشند، زبان برگشاد و گفت: الشعر احسن الأشیاء لأن ّ الکذب لو امتزج بالشعر لغلب حسن الشعر علی قبح الکذب، حتی قیل احسن الشعر اَمینُه ُ و اعذبه اکذبه، گفت شعر از همه چیزها بهتر است، از بهر آنکه دروغ با هر چیزی که بیامیزد زشتی دروغ رخسار آن معنی را بی فروغ کند امّا اگر مس کذب را با زر نظم امتزاجی دهند در کوره ٔقریحت زیرکان تابی یابد مس همرنگ زر شود و حسن شعر بر قبح کذب راحج آید. پس اکسیری که مس دروغ را زر خالص لطیف گرداند او را چه قدح توان کرد. جمله ٔ حاضران انصاف دادند و بمتانت این دلیل اعتراف نمودند - انتهی. و چنانکه در تاریخ یمینی آمده است ابومحمد خازن مدتی پس از وفات صاحب حیات داشته و صاحب را بقصیده ای رثا کرده است. و ثعالبی در یتیمهالدّهر چندین قطعه وقصیده او را نقل کرده است. رجوع به یتیمه جزء ثالث و لباب الالباب ج 1 ص 2 و تعلیقات قزوینی در ص 309 همان مجلد و تاریخ یمینی در مراثی صاحب بن عباد شود.

معادل ابجد

حلما

79

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری