معنی حدس زدن
لغت نامه دهخدا
حدس زدن. [ح َ زَ دَ] (مص مرکب) گمان کردن. پنداشتن. ظن بردن.
حدس
حدس. [ح ُ دُ] (اِخ) یوم ذی حدس، نام یومی (حرب و جنگی) از ایام عرب است. (معجم البلدان از خط ابوالحسین بن الفرات).
حدس. [ح َ دَ] (اِخ) بطنی است از خولان. (سمعانی).
حدس. [ح َ] (ع مص) شتافتن. (منتهی الارب). سرعت. (کشاف اصطلاحات الفنون). بشتاب رفتن. || الرمی، و منه الحدس و هو الظن. (معجم البلدان). حدس بسهم، به تیر زدن. تیر زدن. (منتهی الارب). || غلبه کردن در انداختن کسی را. || فروخوابانیدن. افکندن. بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی). || پاسپر نمودن. یقال: حدسته برجلی، وطئته. (منتهی الارب). پایمال کردن. لگدمال کردن. || خوابانیدن گوسفند را برای ذبح. || حدس به لبّه بعیر؛ کارد در سینه ٔ شتر زدن. || حدس لهم بمطفئهالرضف، ذبح کرد برای آنها گوسفندی لاغر که خاموش کند آتش را و پخته نشود. || آهنگ کردن. (از منتهی الارب). || بر گمان گفتن. بگمان سخن کردن. گمان بردن. بگمان دانستن. گمان. فراست. ظن. (زمخشری). پنداشت. پنداشتن. ظن بردن. دانستن امور به تخمین. تخمین. تخمین زدن. تخمین کردن. دید. دید زدن. حدس زدن. دانائی. (غیاث) (نصاب). دریافتن. (غیاث). زود دریافتن چیزی. زودیافتن و فرق آن با فکر آن است که در فکر ترتیب باشدو در حدس احتیاج به ترتیب نباشد: من در جواب رقعه ٔ او فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 340).
تهانوی گوید: متمثل شدن مبادی فکری است در ذهن دفعهً و بدون اختیار و قصد، خواه پس از جستجو و خواه بدون آن، و آن از حدس بمعنی سرعت گرفته شده است، و لذا در عرف آنرا سرعت انتقال از مبادی به مطلوب نامند، ولیکن در این مسامحت است، چه در حدس حرکتی نیست و در مقابل فکر است، گوئی اینان طفره و عدم تدرج را به سرعت تعبیر کرده اند و برخی گویند: تیزانتقالی نفس است بخودی خود از حد وسطها و استدلالات. و برخی آنرا متمثل شدن حد وسط و مانند آن در نفس یک دفعه خوانده اند، و برخی گفته اند: بدست آوردن حد اوسط است دفعهً و بدون حرکت و تدرج، خواه با شوق و خواه بدون آن باشد، نه بدست آوردن مطلب بدون حرکت، و بنابراین اینکه گویند حدس خالی از حرکت است بدان معنی است که حرکت بسوی حد وسط ندارد، نه حرکت بطرف مطلب. این گفته ٔ حلوانی است در حاشیه ٔ طیبی. (کشاف اصطلاحات الفنون). خواجه ٔ طوسی آنرا چنین تعریف کند: قدرت این قوت (قوت استعدادی که در تعریف ذهن گفته شد) بر اقتناء حد اوسط در هر مطلوب بذات خود. (اساس الاقتباس ص 410). سرعه انتقال الذهن من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر و هی ادنی مراتب الکشف. (تعریفات جرجانی ص 56).
- حدس خطا، حدس که با حقیقت مطابقت نکند.
- حدس صائب، حدس مطابق با واقع.
|| بی راه بری براه رفتن. بشدن در زمین نه به بصیرت. (تاج المصادر بیهقی).
حدس. [ح َ دَ] (اِخ) نام شهری بشام. و مردم آن قومی از لخم بودند. (معجم البلدان).
فارسی به انگلیسی
Conjecture, Divine, Estimate, Judge, Expect, Gauge, Guess, Imagine, Reckon, Suppose, Surmise, Suspect
فارسی به ترکی
sezinlemek
فرهنگ فارسی هوشیار
انگاشتن گمان بردن (مصدر) دریافتن امری را گمان بردن: ((حدس میزنم که شما پیروز خواهید شد. ))
مترادف و متضاد زبان فارسی
پنداشتن، بهقرائن در یافتن، در یافتن، گمان بردن، احتمالدادن، ظن بردن، برآورد کردن، تخمین زدن، گمانه زدن
حل جدول
گمان کردن، احتمال دادن
فرهنگ واژههای فارسی سره
گمان کردن، گمانه زنی
فارسی به عربی
استنتج، تخمین، تخیل
فارسی به ایتالیایی
واژه پیشنهادی
گمانه
معادل ابجد
133