معنی حتمی بودن

حل جدول

حتمی بودن

مسلم، قطعی

لغت نامه دهخدا

حتمی

حتمی. [ح َ] (ص نسبی) محتوم. واجب. لازم. حتمی الاجراء، واجب الاجراء. حتمی الوقوع. محتوم الحدوث.


حتمی الوقوع

حتمی الوقوع. [ح َ ی یُل ْ وُ] (ع ص مرکب) آنچه بناگزیر خواهد شد.

فرهنگ فارسی هوشیار

حتمی

بایسته اواریک (صفت) قطعی یقینی: ((وقوع این حادثه حتمی است. ))، بایسته ضروری.

فرهنگ عمید

حتمی

قطعی،
[قدیمی] واجب، لازم، بایسته، ضروری،

مترادف و متضاد زبان فارسی

حتمی

جزمی، بطورحتم، بی‌گمان، جزم، قطعی، یقینی، بایسته، ضروری،
(متضاد) محتمل

فارسی به آلمانی

حتمی

Not (f), Notfall (m), Sehr

فارسی به عربی

حتمی الوقوع

امر حتمی


حتمی

اولویه، جدا، طواری، لا غنی عنه، مطلق


حتمی وابسته

حادثه

فرهنگ معین

حتمی

قطعی، یقینی، بایسته، ضروری. [خوانش: (حَ) [ع - فا.] (ص نسب.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حتمی

رخ دادنی، سد درسد

گویش مازندرانی

حتمی

قطعی

عربی به فارسی

امر حتمی

نا چار , نا گزیر , اجتناب نا پذیر , چاره نا پذیر , غیر قابل امتناع , حتما , حتمی الوقوع , بدیهی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

حتمی بودن

520

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری