معنی حامی و هوادار

حل جدول

حامی و هوادار

پشتیبان


هوادار، حامی

پشتیبان

جانبدار


هوادار ، حامی

پشتیبان

جانبدار


حامی

هوادار


هوادار

حامی

حامی، جانبدار


حامی و پشتیبان

هوادار

لغت نامه دهخدا

هوادار

هوادار. [هََ] (نف مرکب) هواخواه. (آنندراج). دوست. طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف):
چو هم دل بود او را هم درم بود
هوادار و هواخواهش نه کم بود.
فخرالدین اسعد.
هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ
وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر.
سعدی.
هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان
بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند.
سعدی.
می سوزد و همچنان هوادار
می میرد و همچنان دعاگوست.
سعدی.
از صبا هر دم مشام جان معطر می شود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است.
حافظ.
|| عاشق. شیفته. دلداده:
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.
حافظ.
زلف دل دزدش، صبا را بند بر گردن نهاد
با هواداران رهرو حیله ٔ هندو ببین.
حافظ.


حامی

حامی. (ع ص، اِ) نعت فاعلی از حمایت. حمایت کننده بعنایت و کرم. نگاه دارنده بعنایت و کرم. دفاع کننده. زینهاردهنده. زنهاردار. پشتیبان. پشت و پناه. پشتوان. هوادار. طرفدار. وشکرده. مدافع. دفاع کننده از کسی. آنکه دفع کند از کسی. ج، حماه. (منتهی الارب):
عدل تو از اهتمام حامی آفاق شد
با گل و مل کس دگر خار ندید وخمار.
خاقانی.
مالک ازمه ٔ انام، حامی ثغور اسلام... (گلستان). || فلان حامی الحمیا؛ ای یحیی حوزته و ما ولیه. || شیر بیشه. شیر که اسد باشد. (منتهی الارب). || آن شتر که چون از وی ده فرزند فراگرفتندی، او را از کار آزاد و رها کردندی تا خود چرا کند. (ترجمان القرآن جرجانی ص 40). آن گشن اشتر که از او ده بچه گرفته بودندی نیز وی را کار نفرمودندی در جاهلیت. (مهذب الاسماء). فحل دیرینه که ده بطن یا کمتر از آن آبستن کرده باشد، و آنرا آزاد کنند و برننشینند، وموی و پشم وی نگیرند و بگذارند تا هر کجا که خواهد بچرد. (منتهی الارب). و اعلموا الحامی بغیر علم الفحول. (البیان والتبیین جاحظ ج 3 ص 66). جاحظ در این جا فحل را در مقابل حامی قرار داده. || سیاه پوست. زنگی: غلام حامی عبد حامی. و رجوع به فقره ٔ بعد شود.

حامی. (اِخ) یکی از شعرای عثمانی و از اهالی سالونیک. وی در دفترخانه ٔ بعضی از وزراء سمت ریاست دفتر و منشی گری داشت و در تاریخ 1258 هَ. ق. درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی).

فرهنگ فارسی هوشیار

حامی

حمایت کننده بعنایت و کرم دفاع کننده، پشتیبان، هوادار

فرهنگ معین

هوادار

(~.) (ص فا.) طرفدار، حامی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

هوادار

پارتی، پیرو، جانبدار، حامی، طرفدار، محب، هواخواه،
(متضاد) مخالف

معادل ابجد

حامی و هوادار

282

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری