معنی حاذق

لغت نامه دهخدا

حاذق

حاذق. [ذِ] (ع ص) نعت فاعلی از حذق. استاد. (ادیب نظنزی) (دهار). سخت استاد (ربنجنی). ماهر. استادکار. نیک دان. زیرک. زیرک سار در کاری. اوستا. اوستاد. استاد با فطانت و دانا در کاری. کامل در فن.بلتع. بلنتع. (منتهی الارب). مجرب. متقن. ج، حاذقون. حاذقین. حذاق: استادان حاذق و عمله ٔ چابک ترتیب دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 420).
چونکه آید او حکیم حاذق است
صادقش دان کاو امین و صادق است.
مولوی.
وزیری فیلسوف حاذق و جهاندیده با او بود گفت ای پادشاه شرط محبت آن است که تا توانی در حق هر دو طائفه نیکوئی کنی. (گلستان). یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق را بخدمت مصطفی فرستاد. (گلستان). || تند. تیز. گزنده. ثقیف: خل حاذق. || حاذق باذق، از اتباع است بمعنی زیرک و ماهر در کار.

حاذق. [ذِ] (اِخ) او راست: اخلاق و آداب احلام الاحلام. و آن مقامه مانندی است تهذیبی. (معجم المطبوعات).

حاذق. [ذِ] (اِخ) یکی از اطبا و شعرای پارسی گوی هند است. صاحب تذکره ٔ صبح گلشن گوید: حکیم محمد اسحاق بن علی حسین از اجله ٔ سادات قصبه ٔموهان مضاف بدارالاماره ٔ لکنهو است. خوش فکر و بلندخیال و نکته جو و بکلیات و جزئیات علم و عمل طب ماهر و حاذق و بر انواع نظم علی الخصوص در نعت حضرت سرور کائنات علیه افضل السلام والصلوه بدقت و لطافت قادر و فائق. دیوان مدینه ٔ نعت او که از آغاز تا انجام همه اش مدح و ثنای سیدالانبیاء صلی اﷲ علیه و آله و سلم است برفضل و کمالش دال و به این رهگذر ملقب بحسان الهند است. نزد ارباب کمال از مبداء فیاض طبعی عرش پیما یافته و برای تعلم فن شاعری بخدمت مولوی محمد احسن بلگرامی شتافته خدایش زنده داراد که بسی مضامین تازه و نازک در مدینه ٔ نعت از رشحه ٔ خامه اش میبارد. او راست:
یا رب بنور چهره ٔ زیبای مصطفی
بنمای نور خویش ز سیمای مصطفی
خورشید نقطه ای است که آمد بروی روز
از خط آفتاب تجلای مصطفی
حسن پری بسلسله دارد ز زلف پای
دیوانه شد ز بسکه بسودای مصطفی
حاذق بجاه نعت عدیل تو در سخن
آمد محال عقل چو همتای مصطفی.
و نیز:
کمال محو جمال محمد عربی
جمال وقف کمال محمد عربی
یکی است خواب پریشان و جلوه ٔ یوسف
بچشم محو خیال محمد عربی
سرشک آل بود لعل بی بها گر ریخت
ز دیده در غم آل محمد عربی
پری کنیز غلام محمد عربی
ادا (؟) غلام خرام محمد عربی
چه گویمت ز حسام محمد عربی
کف قضاست نیام محمد عربی.
و هم:
نور نظر جان رخ نیکوی محمد
عطر گل ایمان تن خوشبوی محمد
از طاق دلم شیشه ٔ سودای حرم را
افکند هوای خم ابروی محمد.
#
از گران ارزی جنس و خوبی رویش مپرس
حسن خوبان را شکست از نقش پا بازارها.
#
یوسف بزر قلب دهد هر که فروشد
با نقد دو عالم سر سودای مدینه.
#
روغن ز گل طور کشیدند و زدندش
در کاگل آه دل شیدای مدینه.
#
حسن آفرین خودست خریدار مصطفی
نازم بحسن گرمی بازار مصطفی.
با آنهمه تمجید و تبجیل مؤلف صبح گلشن باید گفت که ذائقه ٔ شعری ما ایرانیها به درک دقائق هند قادر نیست. ادوارد برون نیز نام شاعری هندی پارسی گوئی را به نام حاذق در کتاب خود آورده است بنقل از شبلی و گوید یکی از سیزده تنی است که صائب شعر آنها را پسندیده است و تضمین کرده که شاید همین حاذق مذکور تذکره ٔ صبح گلشن باشد. رجوع به تاریخ ادبیات برون ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 114 و 115 و 177 شود.

فارسی به انگلیسی

حاذق‌

Proficient, Skilled, Skillful, Well-Grounded

فرهنگ معین

حاذق

ماهر، استاد، دانا. [خوانش: (ذِ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

حاذق

زیرک و دانا در کاری، ماهر، استاد،


تحذق

حاذق شدن،
خود را حاذق وانمود کردن،

حل جدول

حاذق

ماهر

زبردست

مترادف و متضاد زبان فارسی

حاذق

آزموده، استاد، باتجربه، پخته، چیره‌دست، تیزهوش، زبردست، زیرک، کارآزموده، کاردان، ماهر، مجرب،
(متضاد) بی‌تجربه، ناآزموده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حاذق

زبردست، چیره دست

فرهنگ فارسی هوشیار

حاذق

نیک دان، ماهر، زیرک، اوستاد، کامل درفن

فرهنگ فارسی آزاد

حاذق

حاذِق، ماهر- اُستاد (جمع:حُذّاق)،

معادل ابجد

حاذق

809

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری