معنی جگرگوشه
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
شخص بسیار دوستداشتنی، بهویژه فرزند عزیز،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Darling
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
زاویه ٔ کبد. [ی َ / ی ِ ی ِک َ ب ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) جگرگوشه. (دهار).
کالا آب کردن
کالا آب کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) قیمت زیاده از ارزش گفتن. (آنندراج). بنجل آب کردن:
بها کم است جگرگوشه های اشک مرا
که گفته بود که کالای خویش آب کنم.
نادم گیلانی (از آنندراج).
رجوع به آب کردن شود.
خصالی
خصالی. [خ َ] (اِخ) حسن بیک. از شعرای ایران و اصل او از ترکان جغتای است که در خراسان نشو ونما کرده است و این بیت از اوست:
یک شیشه ٔ می آرید ز ایران سوی توران
تا خون جگرگوشه ٔ کاوبین ببندم.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
لعل بوگرگ
لعل بوگرگ. [ل َ ل ِ گ ِ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) قسمی از لعل که به صورت گرده باشد، چه بوگرک به لغت ترکی به معنی گرده است: لعل بوگرک ثمر نیک اخترش را جگرگوشه ٔ آفتاب نامند یا گوشواره ٔ لعل شاداب. (جلالای طباطبا در صفت باغ کشمیر از آنندراج).
رغامی
رغامی. [رُ ما] (ع اِ) فزونی جگر. (ناظم الاطباء). فزونی جگر. لغه فی المهمله. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رِغابی ̍ شود. || شعب قصبهالریه. (ناظم الاطباء). جگرگوشه. (دهار). رگهای شش که مجرای نفس است. (آنندراج) (منتهی الارب). || بینی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). || گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است. لغه فی الرخامی. (از آنندراج) (منتهی الارب).
علی
علی. [ع َ] (اِخ) ابن هارون (ملک خان...) ملقّب به نصرهالدین، ابن ارسلان خان سلطان ماوراءالنهر است که سوزنی او را مدح گفته است:
تظلم کنم تا ستم باز دارد
ملک خان عادل علی بن هارون
اجل نصرهالدین که هست از بزرگی
به دانائی و داد هارون و مأمون
جگرگوشه ٔ ارسلان خان غازی
دل و پشت خاقان منصور میمون.
رجوع به دیوان سوزنی ص 296 شود.
بضعة
بضعه. [ب َ / ب ِ ع َ] (ع اِ) پاره ای از گوشت. و فی الحدیث: فاطمه بضعه منی، ای جزو منی. ج، بَضْع و بِضَعْ و بِضاع و بَضَعات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پاره ٔ گوشت. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) (ازفرهنگ نظام). گوشت پاره. (غیاث). || جگرگوشه. فرزند: فاطمه گفت یا بلال سبب گریه چیست ؟ گفت: ای بضعه ٔ نبوت چرا نگریم. (قصص الانبیاء چ 1 ص 236). || گوشت بن دندان. (ناظم الاطباء).
معادل ابجد
554