معنی جَلد

حل جدول

جَلد

چست و چابک و تند


چست و چابک و تند

جَلد

فرهنگ عمید

جلاد

مبارزه،
(صفت) [جمعِِ جَلد] =جلد۱


جره

جانور نر، به‌ویژه پرنده،
جَلد، چابک،


فرز

چابک، چالاک، جَلد، چست،
(قید) به‌تندی: فرز رفت سر کوچه و برگشت،


زبردست

مسلط، ماهر، حاذق، استاد،
[قدیمی] توانا، زورمند، صاحب قوت و قدرت: ای زبردست زیردست‌آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی: ۶۷)،
[قدیمی] جَلد و چابک،
(اسم) [قدیمی] صدر مجلس، طرف بالای مجلس، بالادست: به رای از بزرگان مهش دید و بیش / نشاندش زبردست دستور خویش (سعدی۱: ۴۷)،

فرهنگ معین

بشکول

جَلد و هوشیار، نیرومند، حریص در کارها. [خوانش: (بِ یا بَ) (ص.)]

لغت نامه دهخدا

چالاق

چالاق. (ص) چابک بود. (فرهنگ اسدی ص 249). چالاک. چست. جَلد. تند و تیز.


فرز

فرز. [ف ِ] (ص) چست. چابک. چالاک. جَلد. قبراق. || تند. سریع. || (ق) زود. به سرعت. (یادداشت به خط مؤلف).


مهبل

مهبل. [م ِ ب َ] (ع ص) سبک. (منتهی الارب) (آنندراج). خفیف. (از اقرب الموارد). سبک. خفیف. جَلد. (ناظم الاطباء).


فرت فرت

فرت فرت. [ف ِ ف ِ] (ق مرکب) جَلد و شتاب. (آنندراج). به شتاب و شتابان و به زودی. (ناظم الاطباء).


اجلاد

اجلاد. [اَ] (ع ص، اِ) ج ِ جَلد و جِلْد و جَلید.
- اجلادُالانسان، تن مردم و کالبد وی. ج، اَجالد.


طفاف

طفاف. [طَف ْ فا] (ع ص) فرس ٌ طفاف، اسپ تیزرو. (منتهی الارب). اسپی که سبک و جَلد باشد. || ظرفی که تا لبها رسیده باشد. (منتخب اللغات).


مهذف

مهذف. [م ُ ذِ] (ع ص) مرد شتاب رو و تیز. (منتهی الارب) (از آنندراج). مرد شتاب رو چابک. (ناظم الاطباء). هذاف. تندرو. جَلد. (از اقرب الموارد).


مهتزع

مهتزع. [م ُ ت َ زِ] (ع ص) شتابنده. (آنندراج). جَلد و شتاب. || شمشیر افشان. (ناظم الاطباء). شمشیر جنبنده. (آنندراج). || نیزه ٔ جنبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهتزاع شود.

معادل ابجد

جَلد

37

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری