معنی جو دوسر
حل جدول
یولاف
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Hafermehl [noun]
شوربای ارد جو دوسر
Hafermehl [noun]
دوسر
Doppel, Doppelgänger (m), Doppelt, Krümmen, Verdoppeln, Zwiefach
لغت نامه دهخدا
دوسر. [دُ س َ] (ص مرکب، اِ مرکب) هر چیز که دارای دو سر باشد. (ناظم الاطباء). که دو رأس داشته باشد. ذوالرأسین. (یادداشت مؤلف).
- دوسر دهلیز، چهارعنصر. (ناظم الاطباء) (از برهان).
- || حواس پنجگانه. (ناظم الاطباء) (از برهان).
- دوسر قندیل، کنایه از هفت سیاره. (از ناظم الاطباء) (از برهان).
- || هر ستاره ٔ روشن. || فلک. (ناظم الاطباء) (از برهان).
- ترازوی دوسر، ترازوی دوکفه. ترازو که دو کفه دارد:
کآسمان را ترازوی دوسر است
در یکی سنگ و دیگری گهر است.
نظامی.
- مار دوسر، ماری که دارای دو رأس باشد:
عجب تر آنکه ملک را چنین همی گفتند
که اندرین ره مار دوسر بود بیمر.
فرخی.
|| دو نفر. دو تن، دو سر عایله. || که دو نوک دارد. که دارای دو نوک است. که دو انتها دارد: چوب دوسر. ذات خلفین. (از یادداشت مؤلف).
- چوب دوسر طلا،آنکه در پیش دو طرف دعوی یا دو خصم منفور و مکروه است. از اینجا رانده از آنجا مانده. (از یادداشت مؤلف).
- دوسر خشت یا خشت دوسر، نیزه ٔ کوتاه که دو سر دارد. نیزه ٔ دوسر:
سواری بغرید از پیش صف
برون زد دوسر خشتی از کین به کف.
اسدی.
خروشید کآن ترک پرخاشخر
که خشتش دوسر بد کله چارپر.
اسدی.
|| دوطرف. دوسوی. دوجانب || دارای دوسو. که دوسو دارد. || که دارای دو لبه باشد. دولبه. دودمه. چنانکه شمشیر یا تبر دوسر. (از یادداشت مؤلف). || دو قسمت مخالف. ابتدا و انتها. قطب مثبت و منفی. خرید و فروش.
- دوسرسود، سود دوجانبه. هم در خرید و هم در فروش بافایده. (یادداشت مؤلف):
تا تن به غم عشق تو نابود شده ست
تن تار بلا و رنج را پود شده ست
در عشق تو مایه ٔ دوسرسود شده ست
زآن چون آتش دلم همه دود شده ست.
ابوالفرج رونی (از براهین العجم).
|| دورنگ. دوروی. دوزبان. کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج).
- دو سر شدن، دورو و دورنگ شدن. مزور و منافق بودن:
خود در جهان که با تو دوسر شد چو ریسمان
کاکنون همه جهان نه برو چشم سوزن است.
انوری (از آنندراج).
دوسر. [دَ س َ] (اِخ) نام لشکر نعمان بن منذر است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام لشکر نعمان بن منذر پادشاه عراق بود و آن قوی ترین لشکرهای وی بود از حیث حمله به دشمن، چنانکه بدان مثل زده اند «ابطش من دوسر». (اقرب الموارد).
دوسر. [دُ س َ] (اِخ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. 100 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دوسر. [دُ س َ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج. 480 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دوسر. [دَ س َ] (ع ص، اِ) شیر سخت و قوی جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شتر بزرگ هیکل و توانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || اسب دفزک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || نره ٔ ستبر. (منتهی الارب). || هر چیز قدیم و کهنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || تلخ دانه که در گندم می باشد. تلخ دانه که در میان زراعت جو و گندم روید. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از اقرب الموارد). بعضی آن راالزن خوانند برگش به برگ گندم مانند است. (نزهه القلوب). گندم دیوانه. (منتهی الارب). زوان. (بحر الجواهر). زن خوانند و آن حشیشی است که در میان گندم روید و به شیرازی تخم کرکاس خوانند و بهترین آن سیاه رنگ بود و وی ملین ورمها بود و داء الثعلب را سود دهد. (از تحقه ٔ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی) (از صیدنه ٔابوریحان بیرونی). ذوان. زوان. و حب و دانه ٔ آن را زن نامند. سعیع. سِنف. معرب آن دوصل است. (یادداشت مؤلف). علفی است که در میان زراعت گندم و جو روید و از اینجاست که گویند خوشه یک سر دارد؛ یعنی آن علف دوسر خوشه نیست. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). دوسر از انواع غلات (از تیره ٔ گندمیان) است که سنبله های آن بهم فشرده نیست و در نقاط مرطوب و سردسیر می روید. (گیاه شناسی گل گلاب ص 318). || گیاهی که دانه ٔ آن را ماش گویند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
گیاهی شبیه گندم که در گندمزار میروید و بلندیش تا نیم متر میرسد. دانۀ آن باریکتر از گندم و پوستش سیاه یا سرخ، دانههایش در غلاف باریکی جا دارد. بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان میرسد، گندم دیوانه،
فرهنگ فارسی هوشیار
پارسی تازی گشته دو سر از گیاهان سفت، کلانشتر، شیر بیشه، سالینه (عتیقه)
فارسی به انگلیسی
Rolled Oats
معادل ابجد
279