معنی جهانگرد بحری

حل جدول

جهانگرد بحری

سندباد

سنباد


جهانگرد

گردشگر، توریست، سیاح

گیتی‌نورد

گیتی نورد

فارسی به عربی

بحری

بحری، جندی البحریه


جهانگرد

سائح

عربی به فارسی

بحری

بحری , دریایی , وابسته به بازرگانی دریایی , وابسته بدریانوردی , استان بحری یاساحلی , وابسته به کشتی , وابسته به نیروی دریایی

فرهنگ عمید

بحری

[مقابلِ برّی] ساکن دریا، دریایی: جانوران بحری،
(اسم) (زیست‌شناسی) پرنده‌ای شکاری با بال‌های کشیده، دُم باریک، پشت خاکستری، و سر سیاه،
(اسم، صفت نسبی) [قدیمی] آشنا به راه‌های دریایی، ملاح،


جهانگرد

کسی که در شهرها و کشورها می‌گردد و سیاحت می‌کند، جهان‌نورد، گردشگر، سیاح، توریست،

لغت نامه دهخدا

بحری

بحری. [ب َ] (ص نسبی) منسوب به بحر. (انساب سمعانی). دریائی. (لغات مصوبه فرهنگستان) (ناظم الاطباء). مقابل بری، که دریائی باشد. که از دریا به دست آید. که در دریا زید:
بحر و بر هر دو زیر فرمانش
بری و بحری آفرین خوانش.
نظامی.
|| منسوب به بحرین را نیز گویند اگرچه بحرانی به این معنی صحیحتر است. (ناظم الاطباء). منسوب به بحرین و آن ضعیف است. (منتهی الارب).
- بنو بحری، بطنی است. (آنندراج). بطنی از تازیان. (ناظم الاطباء).
- سندباد بحری، نام قهرمان کتابی است. کتابی در نصایح و حکمت عملی. (ناظم الاطباء). و رجوع به سندباد شود.
- قشون بحری، نیروی دریایی:
زین سپس بهر نگهداری دروازه ٔ هند
نیم میلیارد قشون باید بحری و بری.
ملک الشعراء بهار.
|| نام نوعی شمشیر از انواع چهارده گانه ٔ آن. (نوروزنامه ص 85 و 86). || قسمی از چرغ و شاهین و شنگار. (یادداشت مؤلف). شاهین بحری یا یکی دیگر از جوارح طیور. و رجوع به کلمه ٔ آق سنقر در برهان قاطع شود.

بحری. [ب َ] (اِخ) (ممالیک...) ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند و اولین ایشان شجرهالدر زوجه ٔ الملک الصالح است و ممالیک پس از او رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمه ٔ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و مردمی دلیر و مدبر بودند و در برابر صلیبیون و تاتار بخوبی مقاومت داشتند. ممالیک بحری از 768 تا حدود 784 هَ.ق. حکومتشان طول کشیده است و آخرینشان حاجی ملقب به مظفر بود که به دست ممالیک برجی با سلسله ٔ خود برافتاد. (از طبقات سلاطین اسلام). و رجوع به بحریه شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

کعبه جهانگرد

گتک جهانگرد گواژ: خور

فرهنگ معین

جهانگرد

(~. گَ) (ص فا.) سیاح، کسی که زیاد سفر می کند.

مترادف و متضاد زبان فارسی

جهانگرد

جهاندیده، سیاح

معادل ابجد

جهانگرد بحری

503

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری