معنی جند
فرهنگ معین
(جُ) [معر. گند] (اِ.) لشگر، سپاه، ج. جنود.
گویش مازندرانی
اجنه
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی آزاد
جُنْد، لشکر- سپاه (جمع:جُنُود)،
فرهنگ عمید
سپاه، لشکر،
بیضه، خایه،
* جندِ بیدَستَر (بیدست، بادستر): کیسهای غدهمانند در زیر پوست شکم بیدستر (نر و ماده) که در طب قدیم برای رفع تشنج و دردهای عصبی به کار میرفت، هزدگند، آشبچگان، خزمیان،
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارتش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند
لغت نامه دهخدا
لائی جند. [ج ُ] (اِخ) دیهی از بخش خونسار شهر گلپایگان واقع در پنج کیلومتری جنوب خاوری خونسار. کوهستانی، سردسیر و دارای 150 سکنه. زبان سکنه لری و فارسی. محصول آنجا غلات و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
فرهنگ گیاهان
غده ای در بدن سگ آبی
فارسی به آلمانی
Besteck (n), Gabel (f), Gabel, Gabeln, Verzweigung (f)
فارسی به عربی
شوکه
آیه های قرآن
(آرى) اینها لشکر کوچک شکستخوردهاى از احزابند!
معادل ابجد
57