معنی جمود
فرهنگ معین
(جُ) (مص ل.) جامد شدن.
فرهنگ عمید
[مجاز] انعطافناپذیری، بینرمشی،
[مجاز] خشک شدن، خشکی،
[مجاز] افسرده شدن، افسردگی،
جامد بودن،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
یخ بستن، جامد شدن
فرهنگ فارسی آزاد
جَمْد، جُمُود، (جَمَدَ، یَجْمُدُ) جامد شدن، یخ بستن، منعقد شدن، خستگی و افسردگی،
فارسی به انگلیسی
Rigor Mortis
جمود خلسه ای (پزشکی)
Catalepsy
دچار جمود خلسه ای
Cataleptic
جمود خلسه ای (روان پزشکی)
Catatonia
وابسته به کاتاتونی (جمود خلسه ای)
Catatonic
انگلیسی به فارسی
جمود
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
53