معنی جمع قوه
فرهنگ معین
نیرو، انرژی، قدرت، آمادگی ذهنی، استعداد، هر کدام از توانایی های ذهنی یا جسمی انسان، از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی: قوه مقننه، قضاییه و مجریه. [خوانش: (قُ وِّ) [ع. قوه] (ا ِ.)]
فرهنگ فارسی آزاد
کلمات بیگانه به فارسی
توان، نیرو
مترادف و متضاد زبان فارسی
توانمندی، توانایی، توان، رمق، زور، قابلیت، قدرت، نا، نیرو، یارا، باطری،
واژه پیشنهادی
باتری
فرهنگ فارسی هوشیار
قوه ّ مجریه بنگرید به قوه ّ مجریه
عربی به فارسی
جمع , صیغه جمع , صورت جمع , جمعی
فرهنگ عمید
(نظامی) [مجاز] = قوا
استعداد،
(برق) باتری،
(ریاضی) توان،
* قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درککننده، فهم و شعور،
* قوۀ غاذیه: (طب قدیم) قوهای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند،
* قوۀ قضائیه: (سیاسی) از قوای سهگانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است،
* قوۀ مجریه: (سیاسی) از قوای سهگانه که موظف به اجرای قوانین است، هیئت دولت،
* قوۀ مقننه: (سیاسی) از قوای سهگانه که موظف به وضع قوانین است، مجلس،
فرهنگ واژههای فارسی سره
نیرو، توان
معادل ابجد
224