معنی جمع اصم

حل جدول

لغت نامه دهخدا

اصم

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) ارسلان خان، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور اصم شود.

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) نام دو جایگاه است، یکی بنام اصم الجلحاء و دیگری بنام اصم السمره واقع در دیار بنی عامربن صعصعه و آنگاه دیار بنی کلاب بویژه. و آنها را اصمان گویند. (از نصر) (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع).

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) ابوبکر عبدالرحمن... رجوع به اصم عبدالرحمن بن کیسان و ابوبکر شود.

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) (حاتم...) حاتم اصم نام بزرگی است. (از منتخب) (غیاث) (آنندراج).مردیست از اولیای کبار. (ناظم الاطباء):
گروهی بر آنند از اهل سخُن
که حاتم اصم بود باور مکن...
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش...
بحبل ستایش فرا چه مشو
چو حاتم اصم باش و عیبت شنو.
سعدی (بوستان).
رجوع به حاتم اصم در همین لغت نامه و روضات الجنات ص 202 شود.

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) شمس الدین اصم درگزینی. از وزرای دولت سلجوقی بود. رجوع به تجارب السلف ص 182 شود.

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) (متوفی 931 هَ. ق. / 1526 م.) احمدبن محمد بانی مصری شافعی، معروف به اصم (شهاب الدین). از مفسران بود. او راست: تفسیر سوره ٔ یس تا آخر قرآن. (ط) ابن العماد: شذرات الذهب 8:183، البغدادی: ایضاح المکنون 1: 303. (از اعلام زرکلی).

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) عتاب بن حکیم بن مالک بن جناب نمیری اصم. فرزند حکیم بن مالک اصم بود و این رجز را درباره ٔ اسب پدر خود بنام «حزمه» سرود:
ان انت قد جد الرهان بالقوم
لیس علیک الیوم فی جَری لوم
ان انت جلیت الوجوه ذا الیوم.
(از بلوغ الارب ج 2 ص 111).
و رجوع به اصم حکیم بن مالک شود.

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) (33- 119 هَ. ق.) محمدبن سیرین، مکنی به ابوبکر و معروف به اصم. از افاضل تابعان بود. هنگامی مغیرهبن شعبه ثقفی بفرمان عمر رهسپار بصره گردید و به فرمانروایی آن ناحیت برگزیده شد. پس از آنکه شهر میسان را گشود سیرین را به اسارت گرفت و سپس در زمره ٔ موالی انس بن مالک درآمد. اصم بزاز بود و بعلت دینی که داشت زندانی شد. مسلم بن یسار فقه حسن بصری و ورع اصم (ابن سیرین) و عقل مُطرف و حفظ قتاده را می ستود. و نیز ایاس بن معاویه و دیگران اصم را در زهد ستوده اند. ابن عون گوید: سه تن را دیدم که در سماع (اغانی) سختگیری میکردند و سه تن را سهل انگار دیدم، آنان که سختگیری می کردند، ابن سیرین و قاسم (بن محمدبن ابی بکر) ورجأبن حیوه بودند. و کسانی که سهل انگاری میکردند حسن و شعبی و نخعی بودند. جوانی که در خانه ٔ اصم بود بزمین خانه ٔ او نگریست و گفت: چرا این آجر از آن آجربلندتر است ؟ اصم گفت: نگاه فضول به گفتار فضول منجرگردد. اصم میگفت: هرگز در جهان درباره ٔ هیچ چیز بر هیچکس حسد نبردم. این شعر را درباره ٔ کسی که شب بکار ناشایست میپرداخته و روز به ریا نزد ابن سیرین میرفته سروده اند، که از شهرت وی در زهد حکایت میکند:
فأنت باللیل ذئب لا حریم له
و بالنهار علی سمت ابن سیرین.
وی در تعبیر رؤیا نیز شهرتی بسزا داشت و او را تألیفاتی در این باره است. و رجوع به ابن سیرین، و فهرست البیان و التبیین شود.

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) یوسف بن محمد صغراتی کردی فقیه شافعی، مشهور به اصم. در حدود سال 1002 هَ. ق. درگذشت. او راست: حاشیه بر حاشیه ٔ عصام جامی. حاشیه بر حاشیه ٔ الغزی از قول احمد. حاشیه بر شرح انموذج. حاشیه بر شرح شمسیه ازقره داود. المسائل و الدلائل در فقه. منقول التفاسیر در تفسیر قرآن. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 656).

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) عبدالرحمان بن کیسان ابوبکر اصم معتزلی. صاحب مقالات در اصول بود و از فصیح ترین و فقیه ترین مردم عصر خود بشمار میرفت. او را تفسیر عجیبی است. وی از طبقه ٔ علاف و اقدم از وی بود. (از لسان المیزان ج 3 ص 427). ثعلبی نیز از تفسیر وی نام برده است. بشربن المعتمر را دو کتابست در ردّ اصم و یکی از آن دو کتاب الرد علی الاصم فی الامامه است. (از ابن الندیم). و رجوع به ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 36 شود.

اصم. [اَ ص َم م] (ع ص، اِ) کر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 65) (مؤیدالفضلا) (مهذب الاسماء). در لغت ضد سمیع است. (از معجم البلدان). کر را گویند. (سمعانی). کر و ناشنوا. (غیاث) (آنندراج). کر و سخن ناشنو. ج، صُم ّ، صُمّان. (منتهی الارب). کلیاوه. (ناظم الاطباء). ذوالصمم، و صمم بمعنی انسداد گوش و ثقل سمع است. (از قطر المحیط). وفارسیان بتخفیف آرند. (آنندراج). فاقد تجویف صماخ. مؤنث: صَمّاء. ج، صُم ّ. (از مهذب الاسماء). کری سخت. (تاج المصادر بیهقی). سخت کر. (زوزنی):
اگر تهمتم کرد نادان چه باک
از آن پس که گنگ است و کور و اصم.
ناصرخسرو.
کی بود آواز چنگ از زیر و بم
ازبرای گوش بی حس اصم ؟
مولوی.
زار می نالم و سودی نکند
گوش گردون که اصم آمده است.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
|| سفله و فرومایه ٔ بی عقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || مردی که در وی طمع نتوان بست و نمیتوان وی را از میلش بازگردانید چنانکه گویی او را آواز دهند اما نشنود. (از قطر المحیط). مردی که در او امید بهی نباشد و از هوای نفس بازداشته نشود. (آنندراج). دلاور که کسی در وی طمع نکند و از عزیمتش برگردانیدن نتواند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || حجر اصم، سنگ سخت بی خلل و فرج. (از قطر المحیط). سنگ صلب مصمت.سنگ سخت. (غیاث) (آنندراج). سنگ سخت رست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || نامیست ماه رجب را، و کذلک اصن. (مهذب الاسماء). رجب الاصم یا شهراﷲ الاصم، ماه رجب. تازیان ماه رجب را شهراﷲ الاصم خواندندی زیرا در آن ماه آواز فراخواندن به جنگ مانند «ای فلان به جنگ گرای » شنیده نمیشود و هم آوای شیهه ٔ اسب و کشیدن شمشیر از نیام در این ماه بگوش نمیرسد زیرا آنان در این ماه بسبب بزرگداشت آن از جنگ دست بازمیداشتند. (از قطر المحیط). نام ماه رجب اندر جاهلیت عرب. (التفهیم). شهراﷲ الاصم عبارت از ماه رجب است زیرا که در او قتال حرام بود و آواز دادخواه و آواز سلاح شنیده نمیشود. (غیاث) (آنندراج). ماه رجب که از ماههای حرام است و فریاد مستغیث و جنبش جنگ و بانگ سلاح در این ماه شنیده نمیشود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || رمح اصم، نیزه ٔ سخت متین و استوار. (از قطر المحیط). نیزه ٔ سخت. (مهذب الاسماء). || ماری که افسون نپذیرد. (از قطر المحیط) (مهذب الاسماء). ماری که در او افسون اثر نکند. (آنندراج). مار که فسون نپذیرد. (ناظم الاطباء):
ازبدان نیک حذر دار که بد
کژدم اعمی و مار اصم است.
خاقانی.
|| زمردی است کم خضرت و کم آب و آن ارخص اصناف زمرد باشد. (یادداشت مؤلف).
- جذر اصم، در تخته ٔ خاک عددهشت را گویند و در علم نویسندگی و تحریر عددی را گویند که از مخرج بدر نیاید چون عدد یازده و امثال آن.گویند تخته ٔ خاک نُه مرتبه دارد هفتم آن جذر است و هشتم جذر اصم ّ. (شرفنامه ٔ منیری). عدد فرد را اگر عددی عد او نکند اصم خوانند مانند سه و پنج و هفت. و اقلیدس آورده است که اصم آنست که او را کسری صحیح از کسور تسعه نباشد. (نفائس الفنون، علم حساب). و ابوریحان آرد: جذر اصم آن است که هرگز حقیقت او بزبان درنیاید چون جذر ده که هرگز عددی نتوان یافتن که او را اندر مثل خویش زنی ده آید. (التفهیم). در نزد محاسبان و مهندسان، مقداری است که تنها بنام جذر توان از آن تعبیر کرد مانند جذر پنج. و مقابل آن مُنطق است. ورجوع به مُنطِق شود.
اصم را مرتبه هایی است که از آنها بدان تعبیر شود، آنچه از آن در مرتبه ٔ نخست باشد عبارت از عددی است که مربع آن عددی مُنْطِق باشد. و قوه عبارت از مربعی است که از ضرب خط در مثل خود حاصل آید و آنرا از اینرو مُنْطِق نامند که بعدد خود از مربعش تعبیر کند و آنچه از آن در مرتبه ٔ دوم باشد عبارت از آنست که مربعش اصم و مربع مربعش مُنْطِق باشد، و هم توان گفت چیزیست که مربع آن در قوه مُنْطِق باشد مانند جذر هفت. و آنچه در مرتبه ٔ سوم باشد آنست که مربع مربع آن در قوه مُنْطِق باشد مانند جذر جذر جذر هفت، و همچنین... و هرگاه خط در مرتبه ٔ دوم تا مراتب پس از آن باشد، آنرا متوسط نامند زیرا این خط در رتبه ٔ متوسط است از اینرو که از مرتبه ٔ خطی که مربع آن عددی است فرودآمده و از مرتبه ٔ خط مرکب برتر رفته است. آنچه گفته شد درباره ٔ خط است، و اما درباره ٔ سطح باید دانست که اصم را متوسط نامند، خواه در مرتبه ٔ نخست و خواه در مرتبه های پس از نخست باشد. همچنین اصم بر گونه ای از جذر که مقابل مُنْطِق است اطلاق شود چنانکه در لفظ جذر بدان اشاره شد. رجوع به جذر شود. و نیز اصم بر گونه ای از کسر که مقابل مُنْطِق آنست، اطلاق گردد. رجوع به کسر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به جبر و آنالیز تألیف مجتهدی صص 78- 82 و عدد و جذر شود:
تا نکند کس شمار جنبش چرخ فلک
تا نکند کس پدید منبع جذر اصم.
منوچهری.
آنکه گر آلاء او را گُنج بودی در عدد
نیستی جذر اصم را عیب گنگی ّ و کری.
انوری.
تخته ٔ خاک زر مرا جذر اصم شده ظفر
خنجر شه چو هندویی جذرگشای معرکه.
خاقانی.
جذر اصم هشت خلد سخت بود جذر هشت
تیغ تو و هشت خلد هندو و جذر اصم.
خاقانی.
درنگنجد سخن او ز لطافت بحساب
زین سبب حکم کری لازم جذر اصم است.
ظهیر فاریابی.
- عدد اصم (اندازه ناپذیر)، مقابل مُنطِق.
|| در تداول علمای صرف، مضاعف باشد. رجوع به مضاعف و کشاف اصطلاحات الفنون شود. || (اصطلاح عروض) بحر اصم، و اجزای آن دو بار فاع لاتن مفاعیلن فاع لاتن واخف ابیات بیت مخبونست:
عجمی ترک من برفت بغربت
ز غم عشق او چو زیر و زریرم.
فعلاتن مفاعلن فعلاتن
فعلاتن مفاعلن فعلاتن.
و این مسدس خفیف است بی تغییر. (از المعجم چ مدرس رضوی (دانشگاه) ص 139). رجوع به بحر، و المعجم ص 140 شود.

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) احمدبن محمود اصم لارندی کرمانی فقیه حنفی. متوفی بسال 917 هَ. ق. در لارند میزیست. او راست: تفسیر القرآن تا سوره ٔ المجادله در 12 جلد. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 145).

اصم. [اَ ص َم م] (اِخ) عمروبن قیس اصم صاحب رؤس بنی تمیم. وی یکی از ده تن کسانی بود که جزو مفاخر قبیله ٔ بنی شیبان بشمار میرفتند و هنگامی که یکی از افراد قبیله ٔ بنی شیبان با یکی از افراد قبیله ٔ بنی عامربن صعصعه بر درگاه معاویه به مفاخره ٔ بزرگان قبایل خویش برخاستند شیبانی که باید ده تن از بزرگان قبیله ٔ خویش را برشمرد عمروبن قیس اصم را نیز در زمره ٔ آنان نام برد. رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 283 شود.

فرهنگ عمید

اصم

(ریاضی) = جذر * جذر اصم
(اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن،
[جمع: صُمّ] [قدیمی] ویژگی کسی که گوشش نمی‌شنود، کر، ناشنوا،
[قدیمی] سخت، محکم،

معادل ابجد

جمع اصم

244

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری