معنی جلت

فرهنگ فارسی هوشیار

جلت

رند زبانزد مردم کوچه پارسی (جمله فعلی) بزرگ است (برای مونث یا جمع آید) . یا اسماو ه (اسماوه) و عمت نعما ء ه (نعماوه) . بزرگ باد نامهای او و همگنان را شامل باد نعمتهای او: . . . . و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را - جلت اسماوه و عمت نعماوه - ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند. یا جل عظمته. در محکم تنزیل فرماید. . . .


اختر باره

(صفت) آنکه برج و باره اوسر بستاره میساید. کنایه است از جلت قدر و بزرگی مقام.


ملک الملوک

(اسم) پادشاه پاشاهان شاهنشاه، خدای تعالی: ودر آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را جلت اسماوه و عمت نعماوه ناسزا می گفتند امروز هموراه عبادت می کنند.

حل جدول

جلت

آدم بی عار و رند و قلندر.

آدم بی عار و رند و قلندر


آدم بی عار و رند و قلندر

جلت


آدم بی عار و رند و قلندر.

جلت

فرهنگ عوامانه

جلت

آدم بی عار و رند و قلندر را گویند.


ملندوغ

به معنی دوغ است که آدم لوده و جلت باشد.

لغت نامه دهخدا

مکعبة

مکعبه. [م ُ ک َع ْ ع َ ب َ](ع اِ) زنبیل خرما از برگ آن.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). جلت خرما.(ناظم الاطباء).


دول

دول. [دَ وَ] (اِ) زنبیلی است بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند که دو کس آن را بردارند و چیزها بدان نقل و تحویل کنندو به عربی جلت خوانند. (لغت محلی شوشتر)، جله. نوعی از خنور خرما و آوندی از برگ خرما. (منتهی الارب).


ملک الملوک

ملک الملوک. [م َ ل ِ کُل ْ م ُ](ع اِ مرکب) شاهنشاه. شاهانشاه. شاه شاهان. پادشاه پادشاهان.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
امر ملک الملوک مغرب
هم رتبت کن فکان ببینم.
خاقان جهان ملک معظم
مطلق ملک الملوک عالم.
نظامی.
||(اِخ) کنایه از خدای تعالی: و در آن مواضع که به روزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را جلت اسماؤه... ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند.(کلیله چ مینوی ص 13).


خالد

خالد. [ل ِ] (اِخ) ابن عقبهبن ابی معیطبن ابی عمروبن امیهبن عبد شمس الاموی. وی برادر ولید و از مسلمین روز فتح مکه است. مسکنش در رقه بوده و اعقاب او در آنجا سکنی داشته اند. صاحب «تاریخ رقه » او را از صحابیان متوطن در رقه نام برده است. وی در «یوم الدار» در محاصره ٔ عثمان مؤثر بود و ازهربن سحان در این شعر خود به آن اشاره نموده است:
یلوموننی أن جلت فی الدار حاسراً
و قد فرمنها و هو دارع.
(از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 95).


شادراه

شادراه. (اِ مرکب) در تاریخ بیهق در یکی دو موضعبمعنی جاده و شاه راه استعمال شده و معلوم نیست که در اصل شاه راه بوده و تحریف شده است یا این که شاه راه را در آن زمان شادراه می گفته اند. (از حواشی و توضیحات احمد بهمنیار بر تاریخ بیهق ص 338)... رنج مفارقت از دار دنیا بر دل این خواجه سهل شد و علایق انقطاع پذیرفت و روی بر شاد راه آخرت داد، و پیش از یک هفته بجوار رحمت ایزدی جلت عظمته انتقال کرد، رحمه اﷲ علیه. (تاریخ بیهق ص 174).


نهر یوسف

نهر یوسف. [ن َ رِ س ِ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان خرمشهر است. این دهستان درغرب دهستان خین، کنار اروندرود واقع شده است و هوای آن مانند سایر نواحی خوزستان گرم است. شغل عمده ٔ اهالی زراعت و صنعت دستی زنان حصیربافی و بافتن جلت خرما است. این دهستان از 7 قریه ٔ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 نفر است. مرکز دهستان نهریوسف است از قراء مهم این دهستان شاخوره در حدود 400 نفر جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

معادل ابجد

جلت

433

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری