معنی جلا دادن
فارسی به انگلیسی
Buff, Gloss, Rub, Varnish, Water, Wax
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به عربی
بریق، ثقل، سطح، صبغ، یابان
جلا ل دادن
مجد
جلا
اصفر داکن، بریق، ثقل، حریر، صبغ، لمعان، یابان
فارسی به آلمانی
ترکی به فارسی
جلا، صیقل
فرهنگ معین
واضح و روشن کردن، صیقل دادن. [خوانش: (جَ) [ع. جلاء] (مص م.)]
(جَ) [ع.] (مص ل.) کوچ کردن، از وطن دور شدن، آوارگی.
فرهنگ عمید
تابش، درخشش،
(اسم) هر نوع مادۀ روغنی که اشیا و بهویژه فلزات را با آن درخشان میکنند،
[قدیمی، مجاز] روشنی چشم،
[قدیمی] دور شدن و کوچ کردن از وطن،
(اسم) [قدیمی] چیزی که موجب روشنی چشم میشود،
مترادف و متضاد زبان فارسی
برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل، پرداخت، آبوتاب، رونق، آوارگی
معادل ابجد
93