معنی جغله

فرهنگ عمید

جغله

[مجاز] شخص کوتوله و کوچک‌اندام،
پسر نابالغ،

فرهنگ فارسی هوشیار

جغله

پسر ساده روی بی ریش


علقه

‎ آویزش، دلمه خون بسته، پست خود نما، جغله بچه که هنوز بزرگ نشده (اسم) آویزش، قطعه ای خون، طور دوم از ادوار نطفه که مانند خون غلیظ شده منجمد گردد خون بسته. یا علقه مصغه. شخص پست و حقیری که می خواهد خود نمایی کند، بچه ای که هنوز رشد نکرده (در مقام توهین گویند) .

حل جدول

جغله

در مقام تحقیر آدم کوچک و ضعیف.

در مقام تحقیر آدم کوچک و ضعیف


در مقام تحقیر آدم کوچک و ضعیف

جغله


در مقام تحقیر آدم کوچک و ضعیف.

جغله

فرهنگ عوامانه

جغله

در مقام تحقیر آدم کوچک و ضعیف را گویند.

لغت نامه دهخدا

له

له. [ل َه ْ] (اِ) شراب. باده ٔ انگوری. شراب انگوری. (برهان):
هرچه بستاند از حرام و حرج
از بهای نماز و روزه و حج
یا به له یا به منگ صرف کند
برف را یار دوغ و ترف کند.
سنائی.
با له و منگ عمر خویش هدر.
سنائی.
دولت آنراست در این وقت که آبش از له
صلت آنراست در این شهر که نانش از بنگ.
سنائی.
|| بوی. (جهانگیری). مطلق بوی را گویند، خواه بوی خوش و خواه بوی بد. (برهان):
هر یکی را ز سیلی و له تاز
سبلت و ریش و خایگان گنده.
سوزنی.
من چه گفتم کجا بماند دل
که دلم له نبرده رفت از کار.
مولوی.
|| درخت ناجو را گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان). ناژو. || جخج. جخش. خرک، جخش چیزیست که بگردن اهل فرغانه و ختلان برآید چون بادنجانی و درد نکند و بزبان ما آن را له گویند. (لغت نامه ٔ اسدی ذیل لغت جخش). || سیلاب. (به لهجه ٔ طبری). || لَه ْ یا لِه ْ. پسوند که مثل علامت تصغیر می نماید:زنگله. چراغله. چرخله. کندوله. لوله. جغله. کوتوله.خپله. || مزید مؤخر امکنه واقع شود: مشتله. مشوله. ملاله. جدیله. بتیله. ابله. بوله.

معادل ابجد

جغله

1038

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری