معنی جعال

فرهنگ عمید

جعال

دروغ‌گو،
جعل‌کننده،

فرهنگ معین

جعال

اجرتی که به سپاهیان در زمان جنگ دهند، اجرت عامل، حق العمل. [خوانش: (جِ) [ع.] (اِ.)]

(جَ عّ) [ع.] (ص.) جعل کننده، دروغ پرداز.

حل جدول

جعال

دروغ ساز


دروغ ساز

جعال

فرهنگ فارسی هوشیار

جعال

مزد، اجرت عامل جعل کننده جعل کننده


جعیله

مزد، جعال


جعالین

(صفت اسم) جمع جعال.


جعالی

عمل جعال. دروغ سازی. دروغ پردازی ترفندبافی، جعل کردن.

لغت نامه دهخدا

دیگ گیره

دیگ گیره. [رَ / رِ] (اِ مرکب) دیگ گیر. رکوئی پنبه آکنده که بدان دیگ گرم را از اجاق برگیرند. کیسه مانند محشو به پنبه و غیره که با دو عدد آن دیگ را از اجاق برگیرند. جعاله. جعال. مقتر.


قاب دستمال

قاب دستمال. [دَ] (اِ مرکب) مرکب از قاب ترکی به معنی ظرف و دستمال فارسی. جامه ای که بدان در مطبخ ظرف شویند یا ظرف شسته را خشک کنند. جعاله و جعال. (منتهی الارب). || رکوی که خوالیگران ظرف چرب را در آب گرم بدان سایند و چربی گیرند و آن غیر جل قاب شوری است. و رجوع به قاب شور شود.


علامه دهلوی

علامه دهلوی. [ع َل ْ لا م َ دِ ل َ] (اِخ) ابن عنایت احمدخان متخلص به «کامل ». از علمای امامیه ٔ اوایل قرن 13 هجری هندوستان که در سال 1235 هَ. ق. وفات کرد. او راست: تنبیه اهل الکمال و الانصاف علی اختلال رجال اهل الخلاف، که در آن اسامی رواتی را که کذاب و جعال و ضعیف و مجهول الحال و از خوارج و مانند آنها بوده و در صحاح سته ٔ اهل سنت نیز از ایشان روایت میکنند، از کتاب تقریب ابن حجر استخراج کرده است. و نیز او راست النزهه الاثناعشریه. (از ریحانه الادب ج 3 ص 114. از الذریعه ج 4 ص 441).


اسحاق

اسحاق. [اِ] (اِخ) ابن محمدبن احمدبن أبان مَرّاربن عبداﷲبن حرث یا یعقوب نخعی ملقب به احمر برادر أشتر. برخی مرار را مرازم نوشته اند. پدر وی عبداﷲ ملقب به عقبه است، و اَشْتَر کسی را گویند که شَتَر داشته باشد یعنی پلک پائین چشم او برگشته باشد. ابن غضائری در کتاب «الضعفاء» گوید: اسحاق بن محمد احمدبن أبان... فاسدالعقیده کذاب و جعال احادیث بود و بخبر او هیچ اعتماد نتوان کرد. او را با عیاشی در جعل احادیث داستانها هست - انتهی. نجاشی گوید: او را در تخلیط کتبی هست و او معدن تخلیط است و اوراست کتاب «اخبار السید» و کتاب «مجالس هشام ». جرمی از وی روایت کند. علامه در خلاصه اضافه کرده است که فرقه ٔ اسحاقیه بدین مرد منتسب باشند. آقاباقر وحید بهبهانی احتمال داده است که این اسحاق همان اسحاق بن محمد بصری باشد، ولیکن این احتمال بی جا است. در جامع الروات آمده: محمدبن ابی عبداﷲ و علی بن محمد و جعفربن محمد از وی روایت کنند. (تنقیح المقال ج 1 ص 121).


ارم

ارم. [اِ رَ] (اِخ) نام شهر عاد. (غیاث اللغات) (کنزاللغات) (آنندراج). باغ عاد یا نام شهری که شداد پسر عاد بنا کرد. باغ یا شهر شداد. (ربنجنی). بهشت شداد عاد. آورده اند که بعد شش روز یک خشت بالای آن میرفتی و تا آنجا که صفت بهشت است همه در آن موجود کرده چون خواست که درون درآید جانش قبض کردند و (رخصت) رفتن نیافت و آنکه میگویند که بهشت هشتم همین است، این غلط است. (کشف اللغات) (مؤید الفضلاء). ارم شداد بین صنعا و حضرموت است در اقلیم اول و مساحت باغ ارم دوازده فرسنگ در دوازده فرسنگ است و ارتفاع دیوارش سیصد ذرع. (آنندراج از بهجهالعالم):
برفتند با شادی و خرمی
چو باغ ارم گشت روی زمی.
فردوسی.
زمین گشت پر سبزه و آب و نم
شد آراسته همچو باغ ارم.
فردوسی.
هزاران بدو اندرون طاق و خم
به بچکم درش نقش باغ ارم.
فردوسی.
ز ابر اندر آمد بهنگام نم
جهان شد بکردار باغ ارم.
فردوسی.
از شاره ٔ ملوّن و پیرایه ٔ بزر
آنجا یکی خورنق و آنجا یکی ارم.
فرخی.
عذاب بادیه دیدم کنون بدولت میر
ز بادیه سوی باغی روم چوباغ ارم.
فرخی.
در آن کشور که تو خواهی ترا باغ ارم سازد
چو ایوان مدائن مر ترا ایوان و خم سازد.
فرخی.
تا بوستان بسان بهشت ارم شود
صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود.
منوچهری.
جائی که درآید بنوا بلبل بزمت
جز جغد زیارت نکند باغ ارم را.
انوری.
چو لختی در آن دشت پیمود راه
بباغ ارم یافت آرامگاه.
نظامی.
ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی
وز نوبهار باغ ارم برده رونقی.
شیخ احمدبن محمد.
در دل او تاب مهر، در لب او آب لطف
باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار.
فخرالدین مبارکشاه.
گفت خر، گر در غمم ور در ارم
قسمتم حق کرد و من زان شاکرم.
مولوی.
زینسان که باغ راست طراوت زمان زمان
ترسم که چون ارم شود از چشم ما نهان.
؟ (از آنندراج).
- مثل ارم، مانند بهشت شداد. رجوع به شداد و ارم ذات العماد شود.
|| نام موضعی از دیار جذام که رسول صلوات اﷲ علیه به جعال بن ربیعه بخشید. (منتهی الأرب). اسم علم کوهی ازکوههای حسمی از دیار جذام مابین ایله و تیه بنی اسرائیل و آن کوهی است بسیار مرتفع و اهل بادیه گمان برند که در آن مو و صنوبر است و پیامبر صلی اﷲ علیه و سلم نوشت که ارم بنی جعال بن ربیعهبن زید جذامیین راست وکسی آن جا نباید جای گزیند، چه ارم در دست آنانست و احدی با ایشان نباید خصومت ورزد، پس کسی که خصومت ورزد حقی ندارد و حق جذامیین حق است. (معجم البلدان).

معادل ابجد

جعال

104

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری