معنی جرثومه

فرهنگ معین

جرثومه

اصل و بیخ هر چیز، ماده، تخم، فساد مایه تباهی. [خوانش: (جُ ثُ مِ)]

فرهنگ عمید

جرثومه

[مجاز] اصل و ریشۀ هرچیز بد،
[قدیمی] ریشۀ درخت،
[قدیمی] میکروب،


جراثیم

جرثومه

حل جدول

جرثومه

میکروب در عربى

خانه مورچه


میکروب در عربى

جرثومه


خانه مورچه

جرثومه

مترادف و متضاد زبان فارسی

جرثومه

اصل، جرثوم، ریشه، مایه، انگل، میکرب

فرهنگ فارسی هوشیار

جرثومه

واحد جرثوم یک بنداد یک جوانه (اسم) واحد جرثوم

واژه پیشنهادی

جرثومه حیات

یاخته

یاخته

فرهنگ فارسی آزاد

جرثوم و جرثومه

جُرْثُوم و جُرْثُومَه، انگل و میکرب- اصل و ریشه- عنصر اولیه، خاک دور درخت (جمع:جَراثِیْم)،

فارسی به عربی

میکرب

جرثومه


زیاچه

جرثومه

انگلیسی به فارسی

gemma

جرثومه

معادل ابجد

جرثومه

754

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری